شعر شهادت اهل بيت (ع)

زهرای من

نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که
ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که

قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد
و گریه می‌کنم از دستِ روزگاری که

یاصبر و یا صبور

بانگی زدند بر همه… یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه، بلا به دور!

انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور

یا زهرا(س)

تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد
آهِ فراق،آینه ام را نَمور کرد

جز “اشک” چیست چاره ی یوسف‌ندیده ها!
یعقوبِ چشم هایِ مرا گریه کور کرد

وای مادرم

طوری شده خانه حسن هر بار می گرید
انگار همراهش در و دیوار می گرید

رازی میان سینه دارد که نمی گوید
هر وقت کوچه می رود بسیار می گرید

یا فاطمه الزهرا(س)

تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن
تا کجا از دوری‌ات ای سبز دامان سوختن

گرمیِ این روضه‌ها از ناله‌ی عشاقِ توست
آه می‌چسبد برایت در زمستان سوختن

زهرای من

خیره می‌گردد حسن هر روز هر ساعت به در
خیره می‌گردم ولی باشرم با حسرت به در

چشم می‌دوزد حسین این روزها بر بسترت
چشم می‌دوزد ولی زینب در این مدت به در

یا الله

خبر از معطلی ات بر سر بازار نبود
خبر از هلهله و خنده اشرار نبود

بود یک شهر همه دست ادب بر سینه
دور تا دور شما دشمن بسیار نبود

بی بی جانم

 هجران به چالش می کشاند عاشقان را
همراه خود می آورد اشک روان را

خواهر شدی و فکر دوری از برادر
با بی قراری برده از جانت توان را

نمک گیر

باز هم میشوم کبوترتان
زیر ِ این گنبدِ مُنَوَرتان
من نمک گیر ِسفره ات شده ام
دستِ خالی نرفتم از درتان

عصمت

با وضو از دیده تر مینویسم فاطمه
مثل فضه مثل قنبر مینویسم فاطمه
باطن الله اکبر مینویسم فاطمه
هستی موسی بن جعفر مینویسم فاطمه

اشفعی لنا

از ادب در حرمت قامت زوّار خم است
هر که زانو زده در محضر تو محترم است

قم بهشتی است که از لطف تو رونق دارد
هر کویری که بر آن پا بگذاری «ارم» است

بی بی جانم

شبیه هر خماری که پی پیمانه می گردد
میان صحن ها هر زائری مستانه می گردد

بنا بر رخصت شمس الشموسي شمس می آید
به دور گنبد این دختر دردانه می گردد

دکمه بازگشت به بالا