در محضرت همیشه گرفتار میرسم
با دست خالی و دلِ بیمار میرسم
آقا بدون لطف تو افسرده می شوم
درشعرخود دوباره به تکرار میرسم
در محضرت همیشه گرفتار میرسم
با دست خالی و دلِ بیمار میرسم
آقا بدون لطف تو افسرده می شوم
درشعرخود دوباره به تکرار میرسم
به رسم فرقه ی عشاق ساده باید مُرد
به احترام علی ایستاده باید مُرد
چه بی اراده و چه با اراده باید مُرد
برای غربت این خانواده باید مُرد
پا شدی از میان این بستر, نکند اتفاقی افتاده؟!
بسته ای چادرت به دور کمر, نکند اتفاقی افتاده؟!
پاشدی تا کمی قدم بزنی, آب و جارو به این حرم بزنی
بازویت خوب شد مگر مادر؟! نکند اتفاقی افتاده؟!
اگر می توانی بمانی بمان
عزیزم تو خیلی جوانی بمان
تو هم مثل من نیمه جانی بمان
زمینگیر من,آسمانی,بمان
با رفتنت خالی مکن دور و برم را
پاشیده تر از این مگردان لشگرم را
ای نیمه ی مجروح من ای کاشبا تو
در خاک بگذارند نیم دیگرم را
وای از این بازی, که تو با صبرِ حیدر میکنی
چشم بر هم مینهد, چادر که بر سر میکنی
آه! ای «اَمّن یُجیبِ» دختران بیپناه!
زینبت را پس چرا این گونه «مضطر» میکنی؟
بر تاج عرش نوشته شده “لافتا علی”
“یا مظهر العجائب و یا مرتضا علی”
من بوده ام ملیکه و هم کفو با علی
دستان سرنوشت مرا برده تا علی
همین که تو باشی کنارم خوشم
تو را اینقدر هم که دارم خوشم
بمان؛ راضی ام, از علی رو بگیر
بمان دست خود را به پهلو بگیر
وای من؛ پای غمت چشم دلم تر گردد
وای اگرکودکت ازداغ تو مضطر گردد
کس ندیدهَ ست گلی دروسط یک کوچه
با هجوم خطر صاعقه پرپر گردد
ساکت و آرام دارد اشک می ریزد زنی
در خیالش نیست حتی خواهشِ ابراز هم
مادری مانندِ هرشب بغض کرده کوچه را
مادری مانندِ هر شب درد دارد باز هم
تو فاطمهای جلوۀ انوار الهی
تو فاطمهای بیبدل و لا یتناهی
تو قبله و… دلها همه تا کوی تو راهی
عالم شده با نور تو روشن, به نگاهی
بزرگ مدینه بزرگ همه
دعاى قنوت شب فاطمه
.
بیا خانه را آب و جارو زدم
به عشقت خودم پشت در آمدم