هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید
راه تقرب بودنش را بارهای بار
از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید
هر چه که از الله اکبر میشود فهمید
آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید
راه تقرب بودنش را بارهای بار
از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید
نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که
ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که
قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد
و گریه میکنم از دستِ روزگاری که
بانگی زدند بر همه… یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه، بلا به دور!
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور
تصویرِ هجرِ تو که به ذهنم خطور کرد
آهِ فراق،آینه ام را نَمور کرد
جز “اشک” چیست چاره ی یوسفندیده ها!
یعقوبِ چشم هایِ مرا گریه کور کرد
طوری شده خانه حسن هر بار می گرید
انگار همراهش در و دیوار می گرید
رازی میان سینه دارد که نمی گوید
هر وقت کوچه می رود بسیار می گرید
تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن
تا کجا از دوریات ای سبز دامان سوختن
گرمیِ این روضهها از نالهی عشاقِ توست
آه میچسبد برایت در زمستان سوختن
خیره میگردد حسن هر روز هر ساعت به در
خیره میگردم ولی باشرم با حسرت به در
چشم میدوزد حسین این روزها بر بسترت
چشم میدوزد ولی زینب در این مدت به در
خبر از معطلی ات بر سر بازار نبود
خبر از هلهله و خنده اشرار نبود
بود یک شهر همه دست ادب بر سینه
دور تا دور شما دشمن بسیار نبود
هجران به چالش می کشاند عاشقان را
همراه خود می آورد اشک روان را
خواهر شدی و فکر دوری از برادر
با بی قراری برده از جانت توان را
باز هم میشوم کبوترتان
زیر ِ این گنبدِ مُنَوَرتان
من نمک گیر ِسفره ات شده ام
دستِ خالی نرفتم از درتان
با وضو از دیده تر مینویسم فاطمه
مثل فضه مثل قنبر مینویسم فاطمه
باطن الله اکبر مینویسم فاطمه
هستی موسی بن جعفر مینویسم فاطمه
از ادب در حرمت قامت زوّار خم است
هر که زانو زده در محضر تو محترم است
قم بهشتی است که از لطف تو رونق دارد
هر کویری که بر آن پا بگذاری «ارم» است