شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا زینب

از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشـــم هایِ یک نفر الهــام می گیرد

به لبخندِ بــرادر می سِپارد اشــک هایش را
فقط پروانــه در آغـوشِ گُــل آرام می گیرد

امان از دل زینب

بعد یک سال و نیم بی تابی
زینب است و مصیبت گودال
خاطرش هست ظهر عاشورا
اشتیاق جماعت خوشحال

یا عقیله بنی هاشم

خواهر، جواهر است بدان قدر گوهرش
بر ديدگان خود بنشان مثل مادرش

بي بال و پر مباش كه دامان خواهران
چون آشيانه است و برادر، كبوترش

وای زینب

فکر کن ظهر شود روز به آخر برسد
لحظه ها بگذرد و ساعت خنجر برسد

لحظه ی آخر گودال به کندی برود
خنجر کینه سراسیمه به حنجر برسد

یا ولی الله

چقدر منتظر و بی قرارمانی تو
شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو

حضور گرم تو احساس می شود دائم
همیشه و همه جا در کنارمانی تو

ام المصائب

کربلا در خاطراتم خون و خنجر ماند و بس
یک دلِ آشفته و صد داغِ دلبر ماند و بس

آنچه از دشتِ بلا در خاطراتم پُر شده
اشکِ خونِ دیده ی ساقیِ لشکر ماند و بس

ام المصائب

هستی ات را امتحانی پُر بلا از تو گرفت
سایهٔ روی سرت را کربلا از تو گرفت

تا که در صبرِ مصائب شهرهٔ عالم شوی
آمد و دست قضا فوراً عصا از تو گرفت

جان عشق

این زن که در نوشتنش اینقدر مطلب است
شرح کتاب حیدر و زهراست؛ زینب است
زینب همان کسی که شریک امام بود
هرچه بجز حسین برایش حرام بود

یا ولی الله

درد بسيار است امّا در جگر بسيارتر
حال و روزش ميشود لحظه به لحظه زارتر

احتضارش ، غربتش، دردش غم انگيز است، آه
ليك بر پاي پسر جان دادنش غمبارتر

یا علی النقی

شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش

دهمین نور کبریا

دهمین نور کبریا هادی
روشنای مسیرها هادی
مقصد بال های خسته ی ما
حرم امن سامرا هادی

جانم امام هادی

شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خسته‌ام و بی کسم و بی یارم

بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم

دکمه بازگشت به بالا