چندتایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا, در
گیرم از دست سنگ ها نشکست !!
چه کند بار شیشه اش با , در
چندتایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا, در
گیرم از دست سنگ ها نشکست !!
چه کند بار شیشه اش با , در
همچون گل لاله که گشته پرپر افتاد
زهر جفا باعث شد از بال و پر افتاد
دستش به دیوار است تا اینکه نیفتد
دستش به دیوار است اما…آخر افتاد
دستان تو, صد دست… نان, خرما…فقیران
هستند گرد سفره ات تنها فقیران
با پادشاهی گرد یک سفره نشستن…
این را نمی دیدند در رویا فقیران
چون جام ِزهر غریبانه سر کشید
فریاد زدخدا و عبا را به سر کشید
پنجاه وچند سال موسا به کوچه ها
پنجاه وچند مرتب آه از جگر کشید
جانم فدای لحظۀ جان دادن او
کار خودش را کرد آخر سر, زن او
مانند کوچه باز غافلگیر گشته
بسیار جانسوز است ساکت ماندن او
در طشت می ریزد جگر اما کمی سبز
انگار می ریزد به زخمش مرهمی سبز
با حرف ها آنقدر می شد سنگباران
آمد کنار اشک سرخش همدمی سبز
ای کریم ِدیار ِ تنهایی
خاک بوس ِدَرَت شکیبایی
حسنی تو,حسن, حسن اما
بیشتر ازسه بار زیبایی
مثل کسیکه روی لبش یارضا رضاست
کارم فقطحسین حسین وخدا خداست
بی روضه های این دهه از دست می روم
آری دوایعاشق کرببلا بلاست
حرف از وصیت های آخر میزنی بابا
از پیش زهرایت کجا پر میزنی بابا
این لحظه ها یاد گذشته کرده ای انگار
حرف از وصیت های مادر میزنی بابا
آقایمان آمد عبا روی سرش بود
رنگ کبودی برتمام پیکرش بود
درکوچه یادماجرای کوچه افتاد
یافاطمه یافاطمه ذکرلبش بود
آمد از راه و کشید آرام عبا رویِ سرش
یعنی امروز ست روزِ نالههایِ آخرش
هر قدم رفت و نشست و دست بر پهلوگرفت
میکشد خود را به سویِ خانه مثلِمادرش
دو چشم بی رمق وا کن پدر جان
غم مارا تماشا کن پدر جان
همه پشت و پناه ما تو هستی
نظر بر حال زهرا کن پدر جان