نوحوعلی الحسین که جدم غریب بود
دربین سی هزار نفر بی حبیب بود
نوحوعلی الحسین که یک شاه بی پناه
تنها فتاده بود به چنگال یک سپاه
نوحوعلی الحسین که جدم غریب بود
دربین سی هزار نفر بی حبیب بود
نوحوعلی الحسین که یک شاه بی پناه
تنها فتاده بود به چنگال یک سپاه
به تعلیم بشر مولای مکتب هرزمان برخاست
به تاییدش خدا فرمود برپا پس جهان برخاست
شگفت انگیز توحید مفضل شعله ور می شد
که وقت خواندنش دود از سر افلاکیان برخاست
آسمان در سجده افتاد است پیش پای تو
عرش آرام است زیر سایه ی طوبای تو
بادها را مسخ کرده عطر جان افزای تو
ماه،فانوسی برای شب نشینی های تو
ای رتبه ات فراتراز ادراک ازعقول
آیینه ی بصیرت چشمت جهان شمول
حلم توبی نهایت و علم تو لایزول
یاکاشف الحقایق ویا جامع الاصول
میان سینه اَش وقتی خدا نور یقین انداخت
علوم مذهب حق را درونِ جانِ دین انداخت
رئیس مذهب ما را به زور از خانه می بردند
نگاهی او غریبانه به درب آتشین انداخت
دعا کنید دگر فرصت مداوا نیست
دعا کنید که جانی به جسم مولا نیست
تمام زهر اثر کرده بر تنش اما
به سینه اش اثری غیر زخم دنیا نیست
زینب از هجرِ علی دلهره داشت
سفره انداخت ولی دلهره داشت
نمک و نان جو در سفره که چید
گریه کرد و به تعارف نکشید
میزنم می، میکشم هو ساقی کوثر علی
میشود روز جزا با عشق تو محشر علی
ابروی تو قاب او ادنای پیغمبر علی
حب تو تنهی عن الفحشاء والمنکر علی
من کیم خاک قدوم میثم و قنبر علی
ای عبای وصله دارت فوق دستاویزها
دستهایت روح بخش دشت ها، جالیزها
عاشقانت را چه کاری با شراب سلسبیل
تشنه ی جام تواند این “ازعطش لبریزها”
امشب چنان ایتام کوفه بی قرارم
اندازه سی سال میخواهم ببارم
چشمم به در مانده مگر زهرا بیاید
من به وصال فاطمه امیدوارم
تنها دلت نبود که شوق شفا نداشت
حتی طبیب هم به شفایت رضا نداشت
حق میدهم که دیده بدوزی به راه مرگ
دنیای بعد فاطمه دیگر صفا نداشت
لیله القدر مرا هست علی قرص قمر
گشته ذکر لب من ناد علی تا به سحر
ها علیًُ بشرًُ کیف بشر ذکر دگر
که ای خدایا به علی از سر جرمم بگذر