شعر شهادت اهل بيت (ع)

مادر برایت گریه میکند

وقتی که با صدای رسا گریه میکند

گویا تمام کرب و بلا گریه میکند

راحت بخواب مشک تو خالی نمانده است

مادر نشسته مشک تو را گریه میکند

مادر ساقی

هرکجا صحبت ادب باشد

نام ام البنین میان آید

امتحان کرده ام و می گویم

که دعایش عجیب می گیرد

مادر عشق و ادب

عزابگیر بقیع روضه خوان تو رفته

زبان بگیر به شیون زبان تورفته

صدای وای حسینش به گوش می آید

اگرچه صاحب آه و فغان تو رفته

فدایی فرزند یاس

خاک بقیع و صورت غمهای کربلا

انگشت و نقش قصِّه ی صحرای کربلا

امُّ البنین بی پسر و روضه های سر

امُّ البنین و غصِّه ی سقّای کربلا

عصای علی

رفتی علی بدون تو بی بال وپر شود؟

بعداز توکیست تاکه برایم سپر شود؟

الانمغیره آمد ازاینجا عبور کرد

می خواستتادوباره حسن خونجگر شود

عروسِ خانه ی حیدر

عروسِ خانه ی حیدر شد

دوباره فاطمه ای دیگر

بزرگوارو مؤدّب بود

شجاع زاده زنِ حیدر

 

سهم گلوی حسین

رفتی میان غصه مراجاگذاشتی

مارادراوج غم تک تنهاگذاشتی

برداشت یتوبار خودت رازبسترو

آن رابروی شانه بابا گذاشتی

دامان عشق

من مادری هستم سراپا شور و احساس

من رنگ و بو دارم ز باغ سوسن و یاس

دامان من مهد شقایقهای عشق است

اشک دو چشمم رشک هر صهبای عشق است

کنیز حضرت زهرا (س)

نگاه پیر تو انبوه ی از ملک دارد

چقدر چین و چروک رخت ترک دارد ؟!!

چقدر پیر شدی غصه پیرتان کرده ؟؟

بگو که گریه یتان ریشه در فدک دارد

صدای گرفته …

باز هم نشسته یک گوشه

طبق رسم همیشه اش:تنها

زیر تیغ آفتاب قبرستان

دورتر از هیاهوی دنیا

خبر …

رسیده قافله و چشم های تر دارد

برای ام بنین کاروان … خبر دارد

خدا کند که مراعات سن او بشود

که نقل حادثه بر قلب اوضرر دارد

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی

ای جبرئیلم تا خدایت پرکشیدی

از مادر چشم انتظارت دل بریدی

جز ام لیلا کس نمی فهمد غمم را

من پیر گشتم تا چنین تو قد کشیدی

دکمه بازگشت به بالا