درد بسیار است امّا در جگر بسیارتر
حال و روزش میشود لحظه به لحظه زارتر
احتضارش ، غربتش، دردش غم انگیز است، آه
لیک بر پای پسر جان دادنش غمبارتر
درد بسیار است امّا در جگر بسیارتر
حال و روزش میشود لحظه به لحظه زارتر
احتضارش ، غربتش، دردش غم انگیز است، آه
لیک بر پای پسر جان دادنش غمبارتر
شب بود قبله جا نمازی سوی او داشت
کعبه برای دیدن رویش وضو داشت
رشک ملک بود آن حصیر زیر پایش
هر شب خدا مشتاق صوت ربنایش
دهمین نور کبریا هادی
روشنای مسیرها هادی
مقصد بال های خسته ی ما
حرم امن سامرا هادی
شاه تبعیدی و بی خادم و بی دربارم
چه کنم خستهام و بی کسم و بی یارم
بیشتر از دو دهه هست که دور از وطنم
بند در سامره ام ساکن بالاجبارم
همان کسی که تو را خانۀ گدایان بُرد
و یا به قصد جسارت به قعر زندان بُرد…
برای این که علوم از تو منتشر نشود
میان لشکر با آن همه نگهبان بُرد…
در آسمان سامرا پیچیده بوی من
یادِ مدینه مانده بُغضی در گلوی من
هرشب بیادِ مادرِخود جامعه خواندم
شرحِ صفاتِ مادرم شد گفتگوی من
بیگانه نیستم ، ولی بی لیاقتم
در نوکری به محضرتان کم سعادتم
کم گفته ام ز غربت و تنهایی شما
من را ببخش خواهر آقای کربلا
منم که شعله کشد هرم آفتاب از من
گلم, که مانده پس از کربلا گلاب از من
غریب صفحه ی تاریخ ام کلثومم
که قول صبر گرفته ابو تراب از من
آه زینب باز هم باید عزاداری کند
ام کلثومم که بعد از تو مرا یاری کند؟
آه ای آیینه ی زینب در عالم الوداع
مونسم ، دلگرمی ِ پنجاه سالم الوداع
روزی بدون گریه ی من سر نمیشود
چشمی شبیه چشم ترم ، تر نمیشود
من تشنه ی محبتم و زر نخواستم
من را ببین ، ببین همه چی زر نمیشود