خواهری جلوه ای ز دلبری است
خواهری ذات عشق پروری است
خواهری قصه ی پیمبری است
خواهری ماجرای دیگری است
شعر شهادت اهل بيت (ع)
حضرت خورشید چشمم خاک پات..
سر زدی بی بی به ما بیجاره ها
از کویر قم گلستان ساختی
دُر شدند امروز سنگ خاره ها..
من شهر قم را جمکران را دوست دارم
این آسمان این کهکشان را دوست دارم
من کم زیارت میروم اما فراوان
آن گنبد و آن آستان را دوست دارم
سوی قم از مدینه یار آمد
با وجودیکه بی قرار آمد
همۀ شهر غرق استقبال
خواهر اینبار با وقار آمد
این نغمه ها از عالم بالا می آید
باچه شکوهی دختر موسا می آید
دارد به سوی شهر قم زهرا می آید
معصومه دارد با برادرها می آید
حق با سلوک تو، عرفان درست کرد
از خاک پای تو، انسان درست کرد
دست شفاعتت، باران رحمتت
از نا امیدی ام، ایمان درست کرد
دوباره آمده ام شعرِ تــازه می خواهم
برایِ عرضِ ارادت اجازه می خواهم
سکـوتِ شب زده ام را مـرور کن بانـو
بیا و بیــتِ مـرا بیــتِ نـور کن بانو
مثل بغض از وسط حنجره برخاسته ایم
همچو اشک از غم یک خاطره برخاسته ایم
با دو صد حاجت و درد و گره برخاسته ایم
به هواى حرم سامره برخاسته ایم
دیگر توانی در میان پیکرت نیست
آقا رمق بین دو چشمان ترت نیست
لعنت به این زهری که آبت کرد این طور
در بسترت انگار جسم لاغرت نیست
سخت است مردی گوشه زندان بیفتد
در غربت و در وادی هجران بیفتد
زهرا دوباره آمد و جانم حسن گفت
پاشد حسن بر پای این مهمان بیفتد
زهر افتاده به جان جگرم مهدی جان
لرزه انداخت ز پا تا به سرم مهدی جان
به لب خشک پدر آب گوارا برسان
که من از سوز عطش شعله ورم مهدی جان
بر خلایق لطف کردی، منتها برعکس شد!
پاسخ «خوبی» نمیدانم چرا برعکس شد؟
خوب بودی، با بدی امّا جوابت دادهاند
سنّت آن روزگاران با شما برعکس شد