شعر شهادت اهل بيت (ع)

خانه وحی

آورده هیزم کافری، لشکر کشیده
آتش به درب خانه ی حیدر کشیده

با ضربه ی سنگینِ پا بر پهلوی یاس
زخم عمیقی میخ روی در کشیده

مادر

دست در دست حسن بود که بیرون آمد
مهر با ماه از اشراق مدینه سر زد

سوی مسجدبه شکوه و عظمت گشت روان
گوییا حیدر کرار رود در میدان

یا ولی الله

شبی که ختم خواهد شد دمِ صبحش به دیداری
هزاران ساعتش وَللّهِ می ارزد به بیداری

سحر از تاب گیسوی‌َت به گوش باد گفتم..،گفت:
عجب یاری عجب یاری عجب یاری عجب یاری

غم ِ بی مادری

رفتی و بعد تو هیچکی نیومد
بگیره از حالمون یه خبری
خونه سوت و کوره! تنهاتر شدیم
خیلی سنگینه غم ِ بی مادری

واویلا

یک گوشه حسین یادِ تو سینه زن است
یک گوشه حسن نشسته در سوختن است

امشب همه‌ی خانه بهم ریخته است
امشب شب نوحه‌های این بی کفن است

مادر سادات

همیشه در نظرم آب سهم سادات است
چرا که مهر شما هست و از مهمات است

خداى کعبه گواه است مدح تو بانو
فقط نه شعر که عیناً خود مناجات است

وای مادرم

من و مادر و کوچه و اضطراب
دل آشوبه و بغض و رنج و عذاب

کسی آمد از نسل ابلیس ِ پست
جسورانه با کینهٔ بی حساب

أَینَ المُنتَقِم

بیت وحی و شعله های نار أَینَ المُنتَقِم
سوخت در آتش گل و گلزار أَینَ المُنتَقِم

این صدای ناله زهراست می آید به گوش
از میان آن در و دیوار أَینَ المُنتَقِم

جانم زهرا

مانده ام با تن بی جان‌ تو جانا چه کنم؟
با کبودی تن و چشم تو زهرا چه کنم؟

چشم بگشا و ببین حال مرا زهرا جان
حیدر افتاده به این روز…خدایا چه کنم…؟

یا زهرا

آتش در بی مهابا عمر زهرا را گرفت
دود این آتش تمام اهل دنیا را گرفت
ضربه ی سیلی جوان مرتضی را پیر کرد
ضربه ای که روشنی چشم حورا را گرفت

مادر

از در رسید درد و نشان مرا گرفت
صبر از دلم ربود و عنان مرا گرفت

گریه امان نداد کمی درد و دل کنیم
در این سه ماهه اشک، زبان مرا گرفت

وای مادر

پسر ارشد زهرا و قرارش بودم
هشت ساله شدم و گرد مدارش بودم

شانه ام بود عصایش که به من تکیه دهد
هر کجا رفت، علی وار کنارش بودم

دکمه بازگشت به بالا