شعر شهادت اهل بيت (ع)

یا زهرا (س)

مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت

با قیامش آسمان می‌رفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت

به‌خاطر من زخم خورده‌ای

باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خسته‌شدی شکسته‌شدی مختصرشدی

شرمنده ام به‌خاطر من زخم خورده‌ای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی

رزق معراج علی

رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی
دیدی آخر من شدم محتاج، رفتی بی علی

کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده
یک مدینه از شکایت های تو راحت شده

محراب خانه نور

می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو

محراب خانه نور علی نور می‌شود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو

نیمهٔ جانش

دگر آن خرده جان هم پرکشید از نیمهٔ جانش
همینکه رفت شهر آسوده شد از آهِ سوزانش

عجب کوچی پرستو داشت که کابوس آن رفتن
برای مرتضی درد و به زهرا بود درمانش

بهار زندگانی

تو را می شویم و آه از دهانم می چکد هردم
بهار زندگانی مثل پاییز است و دلسردم

دوباره خون تازه می چکد اسما مواظب باش
من این نیلوفرم را از دل آتش در آوردم

یا فاطمه(س)

انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت

من،،،،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم‌ به این دست گرفتارت

یا زهرا(س)

بانگی زدند بر همه؛ یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه؛ بلا به دور
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور

زهرای من

دوباره آمده ام تا دوباره جان بدهم
دوباره آمده ام پرچمی تکان بدهم

دوباره آمده ام تا میان روضه ی تو
سری به سنگ بکوبم خودی نشان بدهم

داری شکسته تر می شی

شب به شب داری شکسته تر می شی
بد جوری داره دلم شور می زنه
چشمای بی رمقت به من میگه
آخرین روزای با هم بودنه

عشق سوزان من

اینقدر خود را به زحمت، سمت و سوی در نکش
عشق سوزان من آتش بر دل حیدر نکش

این چه اصراری است که از بستر خود پا شوی
دست بر پهلو، اسیر شانه ی اسما شوی

ای وای مادر

کوچه آبستن یک حادثه بود
مادرم گفت حسن جانم زود
گام بردار مبادا امروز
بشوی شاهد این آتش و دود

دکمه بازگشت به بالا