شعر شهادت اهل بيت (ع)

شعر شهادت حضرت زینب(س)

کوفیان را که تو در کوفه تماشا کردی
خطبه ها خواندی و الحق که تو غوغا کردی

همه گفتن که حیدر به میان آمده است
دشمنان پدرت را همه رسوا کردی

بهار است و یار نیست

حالا که حرف، حرف بهار است و یار نیست
پس هرچه هست بعد زمستان بهار نیست

نامش هزار و چارصد و چندمین عزاست
عیدی که بی تو می‌رسد و شرمسار نیست

ما رايت الا جميلا

هفتاد و دو شهيد به صحراى زينب است
پايين نامه همه امضاى زینب است

می ميرم و دم تو مرا زنده می كند
قارى من صدات مسيحاى زینب است

عمه ی سادات

نثار روح چنان کوه عمه ی سادات
در ابتدای غزل فاتحه مع الصلوات

برای اینکه شود جاودانه در تاریخ
گذاشت در وسط کربلا دو تا مرآت

سالار زینب

تا آخرین نفس که توانی در این تن است
داغت امانتی است که همراه با من است

رفتی و داغ دامن من را رها نکرد
یاد تو در دل من و اشکم به دامن است

زینب زینب

تو بی تابی و این را پیچ و تاب جاده می فهمد
سر بر نی ، تن در قتلگاه افتاده می فهمد

تو مظلومی و این را مادرت در سجده می گوید
و حرف مادرت را تربت سجاده می فهمد

بیقرارم یا حسین

لحظه هایِ آخرم شد.. بیقرارم یا حسین
رو به قبله می شوم ،چشم انتظارم یا حسین

آخرش دق مرگِ راهِ تو شوم شکرِ خدا
زودتر باز آ.. ببین در احتضارم یاحسین

بنت الحیدر

نبود غیر خدا در دل خداجویش
نگفت جز سخن حق لسان حق گویش
به ذوالفقار دو دم هیچ احتیاج نداشت
هلاک “اُسکتوا”یش دشمنان ترسویش

روضه خوانی می کنم

گرچه در قلبِ منی مشتاقِ دیدارم هنوز
بهرِ دیدارِ رُخت حسرت به دل دارم هنوز

روضه خوانی می کنم در هر شرائط هر کجا
با نَفَسهایِ خودم.. رونق به بازارم هنوز

نور دیده

ای نور دیده من و تاج سرم حسین
یک دم قدم گذار به چشم ترم حسین
بنگر چه آمد از غم تو بر سرم حسین
در زیر آفتاب ببین بسترم حسین
نام تو گشته زمزمه آخرم حسین

یا زینب

سر، نه آن است که همواره پریشان تو نیست
دل، نه آن است که سرگشته و حیران تو نیست

ما به شکرانۀ عشق تو به صحرا زده‌ایم
عاقلی شیوانۀ رندان بیابان تو نیست

کربلا تا شام

چگونه داغ ها را میگذارد پشت سر زینب
کجا؟کی؟میگذارد چشم بر هم در سفر زینب

فقط با دیدن عباس دائم زنده میگردد
تمام خاطراتی را که دارد از پدر زینب

دکمه بازگشت به بالا