شعر شهادت اهل بيت (ع)

شیر آفرین

ای دلت بند امیر المومنین
رشته های چادرت حبل المتین
مادر ماهی و خورشید زمین
ای کنیز فاطمه ام البنین

ام البنین

از همان روزی که دق الباب کردی خانه را
مادری کردی دوباره دختری دردانه را
گرم کردی با دمت حال دل کاشانه را
گرد زینب کرده ای تفسیر تو پروانه را
خانه کردی در دل پاک امیرالمومنین
ای تمام مادران قربان تو ام البنین

مادرِ شهید

جز با زلالِ نورِ الهـی نسب نداشت …
ذکری به غیر نام علی روی لب نداشت
دردی به غیرِ غربتِ شاهِ عرب نداشت
هرگز کسی شبیه به این زن ، ادب نداشت

ای بر مدارِ عشقِ علی، رُکنِ استوار
ای بر سرِ تو سایه ی خورشیدِ روزگار

ای اُمِّ فضل و اُمِّ فداکاری و ادب
مستوره ای و گنجِ نهان می شوی شمار

امّ الفضائل

سر فرود آورده ام در محضرت بانو رباب
ای بقربانِ تو و چشمِ ترت…بانو رباب

این منم امّ البنین..امّ الفضائل..باز هم..
می شوم آئینه مثلِ مادرت بانو رباب

بیقرارم

بیقرارم در نظرها سوختم
هر دم از دست خبرها سوختم
خسته ام، ام البنینم، مادرم
هر شب از یاد پسرها سوختم

ای زینـت مـولای مـن

ای زینـت مـولای مـن، قربـان نـامـت
ام‌الـبـنـیـن قـربــان آن مــاه تـمـامـت

من هرچه دارم میکنم زینـب فدایـت
فرزندهـایـم خـاک بـوس زیـر گـامـت

روضه ی دلواپسی

قربان بانویی که ذات اقدسی دارد
دامان سبزش تار و پودِ اطلسی دارد
سجاده اش عطر نماز بی کسی دارد
در سینه صدها روضه ی دلواپسی دارد

مادرم گناه نداشت

گیر کرد و به خانه راه نداشت
وسط کوچه ها پناه نداشت
او سر جنگ با مدینه نداشت
بین نامحرمان پناه نداشت

خانه دار علی

روشنا تر ز آب امّ بنین
بانوی با حجاب امّ بنین

انتخاب ابوترابی تو
افتخار بنی کلابی تو

ام الادب

نشسته بود ببیند مگر جوانان را

و داشت زیر نظر پهنه ی بیابان را

سپاه زینب کبری که می رسید از دور

بلند شد بتکاند غبار دامان را

اُم‌ُّالْقَمر

پرواز کرد، علقمه را؛ با پری که نیست
یک مشک اشک داد، به آب‌آوری که نیست

با بیرقِ سیاهِ شب اُم‌ُّالْقَمر گریست
آخر در آسمان؛ قمرِ دیگری که نیست

دکمه بازگشت به بالا