فاطمیه به خدا بزم خدای زهراست
روضه و نوحه و اشکم به عزای زهراست
یک به یک فوج ملائک به زمین می آیند
با ادب بر لبشان ذکر و نوای زهراست
شعر شهادت اهل بيت (ع)
غرور چادر او شد شهید در کوچه
وقار پوشیه اش لطمه دید در کوچه
به درک لیله ی قدرش خیال هم نرسید
به او چگونه شهادت رسید در کوچه
چنان که اهل بالا گشت آدم در غمِ زهرا
بهشتی نیست آنکس که نباشد آدم زهرا
خدایش هر چه زیبائیست را بر فاطمه داده
و خلقت را خلاصه کرده در سن کم زهرا
ای مادر حسین چرا گریه میکنی
بعد از پدر تو صبح و مسا گریه میکنی
بودی سیاه پوش پدر ، بی پسر شدی
گشتی دوباره صاحب عزا گریه میکنی
کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در
وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در
هر چند گنهکار و شرمنده و گمراهیم
تا فاطمه(س) را داریم محبوبه درگاهیم
از آتش دوزخ ما داریم امان نامه
از معجزۂ نام پُر برکتش آگاهیم
تا کی مدافع حرمم بین بستری
مادر، گمان کنم دوسه روزی است بهتری
مشغول کارِ خانه شدی بعد رفت و روب
شانه زدی به مویم و گفتی چه دختری
من ماندم و حالا کبودی های چشمت
باید چگونه آب ریزم پای چشمت
از زخم های نیلی ات شرمنده هستم
مخصوصأ از این زخم های پای چشمت
نرو زهرا ناله منو ببین
بی تو غم شده با قلب من عجین
نرو زهرا که تو خیلی جوونی
تو خودت گفتی کنارم میمونی
الله اکبر! فاطمه بال و پرش سوخت
جان مدینه سوخت و پیغمبرش سوخت
الله شد محصور در الّا و لابد
زهرا ولایت داشت پای حیدرش سوخت
ذره ذره سوخت و خاکسترش را جمع کرد
از کنار شمع پروانه پرش را جمع کرد
بیشتر محض رضای خاطر آئینه بود
این دم آخر اگر که بسترش را جمع کرد
گفتن از فاطمه یک عمر زمان می خواهد
صاحبان سخن از کل جهان می خواهد
حقش این است که فریاد زنم حُب اش را
حب او واجب عینی است ، اذان می خواهد