اشعار مذهبی

بوی مادر می رسد
انتظار دیدن مادر به آخر می رسد
لحظهء دیدار بود
باز هم در کربلا زهرا به حیدر می رسد
مسجد کوفه ببین

از لحظه ای که با علمت آشنا شدم
احیا شدم, نفس زدم از خاک پا شدم
پاشید نفْسِ بی هنرم, خاکِ پا شدم
گفتم حسین , فاطمه دید و دعا شدم
در بین روضه هم نفسِ انبیا شدم
پرچم گرفت دست مرا مبتلا

میخرم بر جان خود درد و بلای روضه را
میکشم بر صورتم دست شفای روضه را

پیش تو آخر سیاهی روسپیدم میکند
دوست دارم پرچم بزم عزای روضه را

بیا که اشک بریزیم در حسینیه
که خیمه گاه حسین است هرحسینیه

به احتضار که افتادم آن دم آخر
به هیچ جا نبریدم مگر حسینیه

مدتی هست که انگار خبر می آید
مبتدای خبرش شهد و شکر می آید
در دل ظلمت شب نیز سحر می آید
به شما چادر زهرا چه قدر می آید

چه خوب شدکه دلم را برای خود کردی

 مرا  تو  ساکن  بزم عزای خود کردی 

دو دست خالی من راگرفتی از لطفت 

و پای ثابت در روضه های خود کردی

همین که بی توام آقا برای من کافیست
به تو نمیرسد این ناله های من کافیست

برای این که بمیرم به تیغ حاجت نیست
جدایی از تو برای عزای من کافیست

آنچنان که بارش باران نم نم دیدنی است
چشم خیس گریه کن های شماهم دیدنی است

هم نزول حضرت جبریل سوی روضه ها
هم گدایی کردن امثال حاتم دیدنی است

دیگر نمی پیچد صدایش در خرابه
دَمْ نوحه ی “بابا بیایش”در خرابه

بوسید وقتی کعبه ی بین طَــبَق را
دید استجابت را دعایش در خرابه

کسیکه از تو و از داغ تو خبر دارد
همیشه در غم تو دیدگان تر دارد

دلی که سوخت برایت خدا بهایش داد
 خدا به سوختگان غمت نظر دارد

بین روضه هرکه از نام شما دم میزند
روی دست حضرت عیسی بن مریم میزند

نه فقط شیعه , همه ادیان عزادار تواند
بر سر و بر سینه از داغ تو عالم میزند

درسینه ام ولای شما موج می زند
شوق حریم کرب و بلا موج میزند

اینجا نشسته ایم که شایدنظر کنی
اینجا که ازدحام گدا موج می زند