گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان تر
مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند
و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر
گلویم خشک از بغض است و چشمانم ز باران تر
پریشان است احوال من از حالی پریشان تر
مزار جانشینیان نبی را بی نشان کردند
و می دانند خود را از مسلمانان مسلمان تر
آوردم امشب دفترم را با خجالت
بالا گرفتم ساغرم را با خجالت
ای آتشی که با دلم هستی گلاویز
کن زیر و رو خاکسترم را با خجالت
خـانه خـراب کـرده مـرا قبرِخاکی اَت
این روضه کُشته فاطمه را قبرِخاکی اَت
شاهِ کَـرَم … امیرِحَـرَم …. صـاحبِ عَـلَم
شد آتـشی به سینه یِ ما قبرِخاکی اَت
بی سحر آدم از تو بی خبر است
که خبرهای تازه در سحر است
آسمان هم بدون تو قفس است
سقفش اما کمی بلندتر است
تا به کی از تو و از فاصله ها باید گفت؟
تا به کی از تو و آن زلف رها باید گفت؟
تا به کی رنج فراق رخ تو باید برد؟
تا به کی شور غزل را به نوا باید گفت؟
گرچه دلم با دیگران در انفصال است
با او ولی در نقطه ی اوج وصال است
اینکه چه شخصی با چه ظرفی … این مهم نیست
هر کس به دنبالش پیِ فضل و کمال است
(زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها)
خانه ویران شدهام غُصهی بابا سخت است
حرفِ دیگر بزن امشب غمِ فردا سخت است
دیدنِ رویِ تو و لَختهیِ خونها سخت است
سوختم از نَفَسَت سوختن اما سخت است
باز هم روضه نخوان روضهیِ زهرا سخت است
می وزد باز نسیم خوش ماه رمضان
می رسد عطرمحبت بمشام دل و جان
ماه رحمت که در این ماه بتابد زافق
باز لبریز شود برکه جان از هیجان
توبه ام توبه نشد هر چه که همت کردم
من به ستاری تو سخت جسارت کردم
هر چه تو دوست شدی با من الوده ولی
بی حیاتر شده با نفس رفاقت کردم
خیلی گرفته دور شما را گناهکار
آقا چه میکنی تو مگر با گناهکار ؟
تو سربلند عالمی و سر به زیر ما
تو عاری از گناهی و ماها گناهکار
بازهم نیمه ى شب گریه و آه آوردم
به درِ خانه ى تو باز پناه آوردم
رو سیاهم که نشد توبه ى من مقبولت
واى بر من که فقط بار گناه آوردم
سفره ی افطار ما پر سفره دیدار نه
ما بفکر هرکسی هستیم اما یار نه
غصه هجر تو را خیلی نداریم عفو کن
سرسری از وصل میخوانیم با اصرار نه