از ابتدا قیامت او آشکار بود
آنکه بانویی که ممتحن کردگار بود
در بندگی خویش خدای بقیه بود
سرتا به پاش مظهر پروردگار بود
از ابتدا قیامت او آشکار بود
آنکه بانویی که ممتحن کردگار بود
در بندگی خویش خدای بقیه بود
سرتا به پاش مظهر پروردگار بود
یک روز بین کوچه یک بار گریه گریه کردم
هر بار کوچه دیدم هی زار گریه کردم
یک بار پشت این در مادر برای یاری
آمد ولی نود شب با یار گریه کردم
به شب نشسته چرا آسمان بازویت؟
چه کرده اند مگر با توان بازویت؟
به زور تیغ٬ دهان غلاف را بستند
که برملا نشود داستان بازویت
ِلکی زد و اشکِ تری پاشید از هم
شد خیس عکسِ مادری،پاشید از هم
گم کرد راهِ خانه را در آن شلوغی
گُم شد مسیر و معبری پاشید از هم
حتی بریده شد به گمانم امان صبر
آری، نبود صبر علی در گمان صبر
تنها نه با حق است، مع الصبر هم علیست
این افتخار تا به همیشه از آن صبر
درک تو در تصور خلقت نیامده
شانت هنوز هم به روایت نیامده
ای از ازل مصور تصویر لایزال
آیینه ای به این همه قِدَمت نیامده
ای میوه معراج چشم روشن تو
یک کهکشان راه است تا فهمیدن تو
ای نور قبل از نور چشمت چشمه نور
دست همه خورشید ها بر دامن تو
می رسد از سوی تو لطف زیاد فاطمه
رزق و روزی مرا دست تو داده فاطمه
سود دنیا را نمی خواهم، دعایم کن فقط
ریخته در سفره من استفاده فاطمه
خمید قامت مادر عصای بابا شد
میان کوچه زمین خوردنش تماشا شد
هزار زخم حریفش نبود می دانم
کشان کشان که پدر رفت قامتش تا شد
قبل خلقت بود وقتی که خدا زهرا نوشت
پیشتر از پیش قبل از ابتدا زهرا نوشت
با ظهورِ او کمالاتِ خدا اظهار شد
دستِ حق از ابتدا تا انتها زهرا نوشت
می خواهم از مدینه خداحافظی کنم
از میخ و زخم سینه خداحافظی کنم
از مردم مدینه از این شهر خسته ام
از روزگار و مردمشان چشم بسته ام
یاسم ولی به چشم همه ارغوانی ام
سروم ولی به چشم همه قد کمانی ام
امروز قاتلم به ملاقاتم آمده
تا شهر را خبر کند از نیمه جانی ام