مگر که قصد سفر داری ای جوان علی
نفس نفس نزن ای جان من به جان علی
تو ای قرار دل بی قرار من زهرا
نمی شود نروی از کنار من زهرا؟
بقیع
می خواهم از مدینه خداحافظی کنم
از میخ و زخم سینه خداحافظی کنم
از مردم مدینه از این شهر خسته ام
از روزگار و مردمشان چشم بسته ام
بمون و زندگیمو روبرا کن
تنور خونه رو بازم به پا کن
دوباره توی خونه جمعمون کن
بیا و سفره رو خود تو وا کن
فاطمه جلوه ی باقی ازل تا ابد است
آی مردم! بخدای احد! او هم احد است
قامت سرو خودش را به علی داد و خمید..
راز زیبایی دریا به همین جزر و مد است
مثل هر شب خواب را در بسترش تنها گذاشت
رفت پای جانمازش؛ روی دنیا پا گذاشت
با قیامش آسمان میرفت زیر چادرش
قابِ قوسینِ رکوعش عرش را هم جا گذاشت
باور نمی کنم که تو بی بال و پر شدی
خستهشدی شکستهشدی مختصرشدی
شرمنده ام بهخاطر من زخم خوردهای
روزی که در مقابل دشمن سپر شدی
رزق معراج علی، معراج رفتی بی علی
دیدی آخر من شدم محتاج، رفتی بی علی
کوچه ها از ازدحام دشمنان خلوت شده
یک مدینه از شکایت های تو راحت شده
می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو
محراب خانه نور علی نور میشود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو
دگر آن خرده جان هم پرکشید از نیمهٔ جانش
همینکه رفت شهر آسوده شد از آهِ سوزانش
عجب کوچی پرستو داشت که کابوس آن رفتن
برای مرتضی درد و به زهرا بود درمانش
تو را می شویم و آه از دهانم می چکد هردم
بهار زندگانی مثل پاییز است و دلسردم
دوباره خون تازه می چکد اسما مواظب باش
من این نیلوفرم را از دل آتش در آوردم
انگار می آید اجل هر شب به دیدارت
آتش به جانم می زند دستان تب دارت
من،،،،، دستگیر عالم و آدم زمین خوردم
امید ها دارم به این دست گرفتارت
بانگی زدند بر همه؛ یاصبر و یا صبور
آتش رسید بر در خانه؛ بلا به دور
انگار واژه ها همگی جان گرفته اند
گویا دمیده اند در این شهر، نفخ صور