شعر شهادت حضرت زهرا (س)

زهرای من

نفسم در نمیاد گریه کنم
دوس دارم داد بزنم نمیتونم
فاطمه پاشو بهم بگو آخه
چجوری بعد تو زنده بمونم

مرد خیبر بودم و یل حُنین
هیشکی دلهره ندیده تو دلم
دلهره داره بیچاره م میکنه
رفته از کفم تموم حاصلم

مردی که پشت و پناهش میمیره
دیگه هیشکی نیست بهش تکیه کنه
مردم مدینه راحت بخوابید
حالا که فاطمه نیست گریه کنه

بچه هات گریون و بی تابِ تواَن
بعدِ تو یه لحظه آروم نمیشن
هی میان به من میگن بابا علی
چی دیده تو کوچه ها داداش حسن

رفتی و آخر نگفتی به علی
چی شد اون روز که کنارت نبودم
حسنت هر دو ساعت یبار میگه
کاش منم با مادرم مُرده بودم

در خونه رو که میبینم یهو
زانوهام میلرزه میخورم زمین
مرد جنگ بودم یه روزی فاطمه
میبینی چجور شدم خونه نشین

پوریا باقری

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا