رحمان نوازنی

خدا کند

خدا کند که منم دعوت شما باشم

و بخش کوچکی از خلوت شما باشم

و در کنار همین سفره ها کنار شما

نمک بریزم و هم صحبت شما باشم

شب های آخر

آقا سلام ؛ ماه مبارک تمام شد

شبهای آخر من و ماه صیام شد  

درهایی از ضیافت حق بسته شد , ولی

پشت در نگاه شما , ازدحام شد  

سکوت

 

سکوت می وزد و بادها پریشانند

و در به در همه در کوچه های بارانند

شب است و تشنگی نخل ها نمی خوابند

یتیم های خدا هم گرسنۀ نانند

بوی مادر

 

بابا اتاق پر شده از بوی مادرم

وقتش رسیده پر بکشی سوی مادر

دیگر خجل نباش تو از روی مادرم

فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم


فرق شکسته

 

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بسکه دل ماهگرفت

 

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت

 

وقت رفتن

صورت خیس خودش را طرف چاه گرفت

آسمان تیره شد از بسکه دل ماه گرفت  

بر سر سفره کمی درد دل خود را گفت

یک نفس گفت ؛ ولی آینه را آه گرفت

بغض سکوت

شب استو بغض سکوت و صدای گریه آب

شکسته قلب رسول و نداردامشب خواب

کنار بستر مرگ یگانهامّیدش

گرفته زمزمه,یا ربخدیجه را دریاب

مادر سلام

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟

مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

حالی غریب داری و درفکر رفتنی

دردی به سینه داری وحرفی نمی زنی

دل شکسته

 

من کیستم که لطف خود ابراز می‌کنی

در را نیامده به رویم باز می‌کنی

 

من چوب قهر کردن خود را نخورده‌ام

از بس می‌آوری و مرا ناز می‌کنی

 

اول تویی همیشه که لبخند می‌زنی

اول تویی همیشه که آغاز می‌کنی

 

آیه ی سوم

باز از عرش غزل های مرا آوردند

شیشه ناب عسلهای مرا آوردند

 باز آغوش ودر آغوش دلم را بردند

طعم شیرین بغل های مرا آوردند

امیر سجاده

سلام عطر خوش دلپذیر سجاده

سلام دلبر سجده , امیر سجاده

سلام سفره پر نعمت دعا خوانی

سلام سفره مهمان پذیر سجاده

قله های کوه نور

می رسید از قله های کوه نور

از بلندای تشرف در حضور

فرش استقبال راهش می شدند

هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور

دکمه بازگشت به بالا