رضا دین پرور

کوفه میا

صبرکن! شــــک کرده ام دیگر به خیلی چـیزها

نامـه های کوفه شد منجر به خیلی چیزها

 

هرچه چشمم گشت دیدم زن صـــفت در کوچه هاست

چشم هایم خورده اینجا بر, به خیلــی چیزها

رقیب می طلبد

تویی که ساغر چشمت رقیب می طلبد

سرودن از نفست عطر سیب می طلبد

مسیح آمده از تو صلیب می طلبد

بده سبو , بده باده , عجیب می طلبد

جهانِ بودنم بی تو

جهانِ بودنم بی تو اجاری است
محیط بسته ذهنم اداری است
“دلی دارم خریدار محبت”
اتاق خالی قلبم تجاری است

هر کسی عبد حسین

نمک چشم تو دریای طلب می طلبد

وصف لعل دهنت باغ رطب  می طلبد 

از غباری که نشسته به لب پر ترکم

می شود گفت قدمهای تو لب می طلبد 

دکمه بازگشت به بالا