شعر شهادت حضرت عبدالله بن الحسن (ع)

عمو اینــجاها

عمو اینــجاها

آمــده دشمن بد مـــست, عمو اینــجاها

چقــدرپاره ی سنگ اسـت, عمو اینجاها

ازچـپ وراست برای تو بلا می آید

چقدر تیرِرهـا هست عمو اینجاها

از حرمت تا خود گودال , حـراجی زده اند

همه باپا و سر و  دست عمو ایــــنجاها

دور و اطراف تو را نیزه شکسته سد شد

شده انگار کـــه بن بست, عموایــــنجاها

سرم نرفت, چقدر اسب دوان آمده است

چقدرسینه که نشکست, عمو اینجاها

بسپاریدبچــسبد به رکاب و انگشت

درامان ماند اگر شـست, عموایــنجاها

گرم توبودم و انـگار حواسم شد پرت

دست بیجان من از زیر لباسم شد پرت

بعد هرزخم که خوردیم, نمــک می آید

لشکریآمده و شمر کمـک می آید

مطمئن نیست مگر مادر تو اینجا هاست

پس چراباز هراسان, دو به شک می آید؟

بعدگرمـای نفس گیر دوسه روز اخیر

خبرآمـــــدن بـــاد کــــــتک می آید

آخرشقرعه بنام چه کســی می افتد؟

اصلاً انگار برای همه تـک می آید

مشعل آتش و اطفال و صـدای سیلی

جنسشان جورشده, بوی فـــدک می آید

استخوانهای رقـــــــیه چه صدایی کردند

دردم از گفتن آن چند تـــــــــرک می آید

بین آغوش تو کم شد همه ی فـــــاصله ها

خوب شدقسمت پاهام نشد سلســـله ها

  رضا دین پرور

نمایش بیشتر

اشعار مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

برای امنیت، از سرویس reCAPTCHA Google حریم خصوصی و شرایط استفاده استفاده کنید.

دکمه بازگشت به بالا