شعر آیینی

عشقِ خدا

خورشیدِ عرش و أرض و‌ سما آفریده شد
عشقِ خدا و شیرِخدا آفریده شد

اسطورهٔ نجابت و دردانهٔ وقار
محبوبهٔ تمام-نما آفریده شد

سَنَ قربان زینب

بنویسید خداوند و پس از آن زینب
بنویسید علی در دلِ میدان : زینب
بنویسید که زهراست در ایمان زینب
بنویسید حسن بعد حسن جان زینب

بهار

لطفِ پروردگار را خواهم
یک نسیم از بهار را خواهم
خلوتی در کنار را خواهم
دوری از روزگار را خواهم

روحِ صَلات

 وصفِ آن کَس که نگُنجد به دهان فاطمه است
مدحِ آن زن که خُدا کرده بیان فاطمه است

روزِ مَحشر که خَلائِق همه حِیران هستند
آنکه بَر ماست فقط دل نگران فاطمه است

مقصود

گل که شد مقصود،حتی خار حاجت می دهد
خار با تو می شود گلزارحاجت می دهد

زینب و زهرا بماند فضه هم جای خودش
توی این خانه در و دیوار حاجت می دهد

دلخوشی

هم برای من به انصار و مهاجر رو زدی
هم صبوری کردی و در خانه ام سوسو زدی

چند ماهی درد پهلو را تحمل کرده ای
خواستی برخیزی از جا تکیه بر زانو زدی

استراحت کن

من ندیدم که شبی پلک بهم بگذاری
هرشب از شدت درد کمرت بیداری

استراحت کن عزیزم ، بخدا میدانم
خسته ای ، بی رمقی ، سوخته ای ، بیماری

وطن

 مقدر است سری روی تن نداشته باشی
تنی نداشته باشی کفن نداشته باشی

به قصد سینه ی عشاق خود جلای وطن کن
بیا قبول کن اصلا وطن نداشته باشی

یا ابتا

چون زجر، در این سپاه لجبازی نیست
دور از تو بهشت، جای دلبازی نیست
از دخترکان شام هم دلگیرم
گفتند یتیم خارجی بازی نیست !

علی ناظمی

دل‌خسته

دل‌خسته،دل‌مُرده،مُکدّر،غُصّه دارم
این روزها چندین برابر غُصّه دارم

دنیا شده روی سرم آوار ؛ انگار
فهمیده که در سوگ مادر غُصّه دارم

کوه

روی شط خون دل هر دم نگارش داشتن
بهتر است از هر جهت با ظلم سازش داشتن

تکیه بر مردم نکن ای دل که پیش آید سقوط
سنگ روی سنگ دارد میل لغزش داشتن

سوی نجف

پس میزد آسمان به نگاه تو, ماه را
همچون سپاه کرده دو چشمت, نگاه را
تجهیز کرده اخم تو باز این سپاه را
عمدا دچار شد دلمان, این گناه را

دکمه بازگشت به بالا