اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی بخشم
گمانم بُخل دارم چونکه چون دریا نمی بخشم
من از تو عفو می خواهم سحرها ، روزها اما
نمی دانم چرا همسایه خود را نمی بخشم
اگر ابرم چرا باران به این صحرا نمی بخشم
گمانم بُخل دارم چونکه چون دریا نمی بخشم
من از تو عفو می خواهم سحرها ، روزها اما
نمی دانم چرا همسایه خود را نمی بخشم
اگر چه در این امتحان هم رَدَم من
خودت دعوتم کردی و آمدم من
گر آلوده ام رو سیاهم بدم من
ولی هر چه هستم به تو رو زدم من
سلام بر رمضان و به نغمه های دعایش
به لحظه های مناجات و شور و حال و نوایش
سلام من به سحرهای گریه دار غریبش
دلم گرفته دوباره دلم گرفته برایش
دستی اگر دارم به دامان تو دارم
چشمی اگر دارم به احسان تو دارم
از سفرهای جز سفرۀ تو نان نخوردم
من هرچه دارم از سرِ خوان تو دارم
هر کجا جا مانده بودم آمدی دنبال من
بیشتر از مادری دلواپس احوال من
با خجالت آمدم یا رب به مهمانی تو
آمدی با روی باز اما به استقبال من
مرا ببخش ببین تحبس الدعا شده ام
گناه کار ترین بنده ی خدا شده ام
همیشه توبه شکستم همیشه بخشیدی
به کار توبه شکستن چه نخ نما شده ام
در خود خزیده بودم ، تو بی خبر رسیدی
من خواب مانده بودم ، وقت سحر رسیدی
حتی صدای پایت من را نکرد بیدار
من منتظر نبودم ، تو از سفر رسیدی
بی آبرو و عاصی و بدکار آمد
آن که گناهانش شده بسیار آمد
امشب صدایت می زنم با شرمساری
عبد خراب و مستحق نار آمد
بنده ای که از خدا حرمت شکست
میهمان رب شد و بالا نشست
گرچه بد بود و خریداری نداشت
با بد و خوبش خدا کاری نداشت
به خواب غفلت اگر مانده ام سحرها را
ولی صدا زده ای عبد بی سر و پا را
بیا همین شب اول بگو که بخشیدی
بیا همین شب اول قبول کن ما را
با پشیمانی و با عفوِ اساسی آمده
باز کن آغوش خود را؛ عبدِ عاصی آمده
باز کن آغوش خود را “یا رَجاءالمُذنبین”
سائلِ بی سرپناه و آس و پاسی آمده
جلوه ای هرگز ندارد حی سبحان بی حسین
نیست تفسیری برای حی رحمان بی حسین
ما مریض تربت اش هستیم از صبح ازل
دردهای ما نخواهد داشت درمان بی حسین