عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است
عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است
عشق یعنی بی کرانی که کرانش زینب است
عشق خورشید است اما آسمانش زینب است
عشق یعنی آن ظهوری که شکوهش از علی است
عشق یعنی آن نمازی که اذانش زینب است
خدا کند نشود خیمه ای بنا اصلا
در این مکان نشود آتشی رها اصلا
خدا کند نرسد دست بادها حتی
به بندهای نقاب سکینه ها اصلا
از این در با صفاتر من ندیدم آستانی را
به جز اینجا نمیدانم در این عالم نشانی را
ملائک اذن میخواهند بزرگان آرزو دارند
که در این محفل گریه بشویند استکانی را
کم کم عزای ماتمش دارد می آید
عطر نسیم پرچمش دارد می آید
گریه کنان خیمه ی شاه محرم
از راه دارد میرسد ماهِ محرم
مادرم بارها به من می گفت
از در خانه اش نرو جایی
سر این سفره است در دنیا
نوکری می کنی و آقایی
سنگین شده اگرچه پروندهء گناهم
من را خریدی آخر با نامهء سیاهم
بسکه رهات کردم از خیر من گذشتی
بسکه گناه کردم نگذشتی از نگاهم
باغِمان سرسبز، آب اشک و هوایش روضه هاست
آستانِ نوکری سنگِ بنایش روضه هاست
بهتر از این نیست نسخه، بیخودی جایی نگرد
هر که می گردد به دنبالِ شفایش ، روضه هاست
آمده ماه محرم به گدا اذن بده
تا که هر شب بتوانیم صدایت بکنیم
زندگی بیغم تو مُردن تدریجی ماست
آفــریدند که ما گـــریه بــــرایت بکنیم
حسین ساکی
شکر خدا دیدم دوباره پرچمت را
شکر خدا دیدم سیاهی غمت را
دیدم دوباره روضه های ماتمت را
دیدم دوباره نوحه و شور و دمت را
قلب ما از تو غم عشق تقاضا دارد
چشم ما نیز فقط گریه تمنا دارد
قدر بال مگسی گوهر اشک غم تو
قیمتی بیشتر از گوهر دریا دارد
بسم رب الفاطمه آغاز کردم گریه را
از گلوی بغض هایم باز کردم گریه را
مثل یک مادر که فرزندش زدستش می رود
اقتدا کردم به او ابراز کردم گریه را
منتظر مانده ام از راه محرم برسد
نه فقط من به همه عالم و آدم برسد
فاطمه بر سر من منت اگر بگذارد
نصب پرچم به حسینه به من هم برسد