الهه ی معبد آسمونه
بهاره اما طفلکی خزونه
روزی میده با چشمای کریمش
پاسبونه ملک توی حریمش
الهه ی معبد آسمونه
بهاره اما طفلکی خزونه
روزی میده با چشمای کریمش
پاسبونه ملک توی حریمش
حرف دارم گلایه لازم نیست
تو ببین… آیه آیه لازم نیست
فقط اینجاکه سایه لازم نیست
با محبت بگو کجا بودی؟
لالا لالا بخواب بابا , که معلومه چشات خستهس
چشِ من تار می بینه , یا نه چشمای تو بستهس ؟!
بشین مثل قدیما وُ , یه کم بازی کنیم با هم
بابا تو بچهی من شو , منم که مادرت میشم
بعد از درخت و تشت سری هم به ما زدی
بابای مهربان رقیه خوش آمدی
این زخم های روی لب از چیست ای پدر؟
جایی برای بوسه ی من نیست ای پدر
سر من در هوای تو سر تو در هوای من
تو را آخر کشانده در خرابه گریه های من
تو را بر روی نیزه با سر انگشتم نشان دادم
به جان مادرت که در نمی آید صدای من
روزی صنوبر بودم حالا دگر بیدم
رعشه گرفته دست هایم بس که لرزیدم
گر چه کدر کرده است دستی روی ماهم را
اما به شب های خرابه باز تابیدم
من از شکستن یک ظرف آب می ترسم
و از گرفتن حتی گلاب می ترسم
چنان از آتش چشمان شمر سوخته ام
که از نشستن در آفتاب می ترسم
اگر دشمن به ما زخمِ زبان زد
سـرِ بازار مـا را بـی امـان زد
خودم دیدم که مستِ بی حیایی
به لـبهایِ تو چوبِ خیزران زد
حسین ایمانی
اومدم برا لبت دعا کنم
تو خرابه ها خدا خدا کنم
نوه فاطمه هستم اومدم
روزگار یزید و سیا کنم
من زینبم, مریم دخیل چادرم شد
در کسب رزق از آسمان ریزه خورم شد
عمری فقیر بخشش دست پُرم شد
خرج حمایت از ولی هر عنصرم شد
هرچند بی تودیدم , دوران پیریم را
ازیاد بردماما , باتو اسیریم را
چشمی که خون گرفته مژگان خاکی اشرا
واکن که سیربینی,سیمای پیریم را
عدو خودسرانه مرا میزند
ببین از کجا تا کجا میزند
مرا با تمامیِّ نیروی خود
به یاد تو و مرتضی میزند