شعر روضه

ای یوسف زهرا

ای عاقبتِ کار به دست تو نگاهی
این عمر گذشت و نشدم آنکه تو خواهی

تا منتظر شدنم راه زیاد است
کو طاعت بی چون ز تو ای نور الهی

گوشهٔ چشمت

تمام عمر پی اشتباه می‌گردم
میان راهم و دنبال راه می‌گردم

تو در منی و من آن چشمهٔ سیاهدلم
که بیقرار به دنبال ماه می‌گردم

غم هجران

کشیدم از غم هجران عذاب بسیاری
برس به داد دلم با شتاب بسیاری

به اشتباه در خانه ای زدم هر بار
به چاه رفته دلم با طناب بسیاری

نور بهشتی

روزی طبع مرابازکرامت کرده
آنکه همواره به این سینه عنایت کرده
ازخودش دم زده در شعر قیامت کرده
باز هم ازکرم فاطمه ی معصومه

عشق یوسف

حاجت به شرح آن نیست,دردی که خود عیان است
این اشک شور گونه, شیرین ترین بیان است

از عشق یوسف مصر یک دل فقط جوان شد
در خیمه ی حسینی, دلها همه جوان است

کدبانو

حالتان خوب نیست کدبانو
نان چرا میپزی عزیز دلم…
حین برخواستن ز بستر خود
لب چرا میگزی عزیز دلم..

سید نیما نجاری

یک سوم سادات

گرچه به ظاهر از امامت یک پسر کشتند
یک سوم سادات را در پشت در کشتند

هم که پدر را پیش چشمان پسر بردند
هم که پسر را پیش چشمان پدر کشتند

درد کمر

چند روزی شده که مادر ما بیمار است
بین بستر بدن بی رمقش تب دار است
خواب در پلک ترش نیست, خودم دیدم که
سر شب تا سحر از درد کمر بیدار است

لالا نگفتنت

زهرا بس است سر به سر به سر غم گذاشتی
اصلا خیال کن که تو محسن نداشتی

لالا نگفتنت جگرم را نمک زده
گهواره ماند و طفلِ به دنیا نیامده

ناچارم

اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را

ثلث سادات

مادر و بچه در خطر هستند
چون علمدار یک نفر هستند

در مسیر دفاعِ از حیدر
هر دو تا عازم سفر هستند

جان نمانده

نه اینکه بهر دفاع تو جان نمانده مرا
برای دادن جان هم توان نمانده مرا

نفس کشیدن من نیست غیر جان کندن
ببخش جان جهانم که جان نمانده مرا

دکمه بازگشت به بالا