بویِ سیبِ حرم از سمتِ سحر میآید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر میآید
روز و شب کارِ شما گریه شده میدانم
باز از دامنتان بویِ جگر میآید
بویِ سیبِ حرم از سمتِ سحر میآید
قطعِ این فاصله از دستِ تو بر میآید
روز و شب کارِ شما گریه شده میدانم
باز از دامنتان بویِ جگر میآید
گفتند کمتر گریه کن؛ دیگر نمیآید!
از دختر چشمانتظار این برنمیآید
سر میرسد امشب به تلخی انتظار من
با سر پدر می آید و غم سر نمیآید
خاک مسیر کریم سرمه ی چشم گداست
هرکه دراین جاده نیست فارغ ازین ماجراست
پرچم مشکی زدیم هیئت ما شد حرم
تا همه روشن شوند روضه حسابش جداست!
ای نیزه دار! آینه بر نیزه می بری
خواهی چگونه از وسط شهر بگذری!؟
از کوچه های ساکت و خلوت عبور کن
خوب است اندکی به اباالفضل بنگری
با خط به خطِ روضهی غم گریه کردیم
ما با “مُقرم” هر مُحرم گریه کردیم
در گوشه ای خلوت کنارِ هم نشستیم
دور از همه همراهِ با هم گریه کردیم
حالا که هستی توی آغوشم دوباره
خیلی خلاصه حرف دارم با اشاره
خورشید و ماهی داشتم در آسمانم
در آسمانم نیست حتی یک ستاره
خاکی که بوسه زد به قدوم شما حسین
شد تا به حشر تربت اعلای ما حسین
عشقت امانتی خدا بین قلب ماست
چه منتی گذاشته بر ما خدا!حسین..
صد هزاران روضه داری بیشتر سرمگو
حق در آغوش تو گریان و تو در آغوش او
سجده ای با صورت از زین کرده ای در قتلگاه
هم تیمم کرده ای با خاک هم با خون وضو
ماییم و فقط روضه ی ارباب و دگر هیچ
چشمان پر اب و دل بی تاب و دگر هیچ
چون روزنه ای چشم فرو بسته از عالم
وابسته ی خورشید جهان تاب و دگر هیچ
خیال کن سر نی آفتاب هم باشد
نگاه زینب تو بی نقاب هم باشد
خیال کن که رقیه چه می کشد بی تو
سوال هاش اگر بی جواب هم باشد
خورشید و کهکشان شده حیران معجرت
ای نور محض یاور تو هست داورت
وقتی که مو به مو به علی مو نمیزنی
باید شویم لشگری از جَون و قنبرت
من از دیارِ غم و روزگارِ بارانم
من از اهالیِ اشک و تبارِ بارانم
کسی نمانده برایم غریب میمیرم
کسی نمانده بگویم چقدر دلگیرم