باز هم رحمت تو جاری شد
چشم خشکیدهام بهاری شد
در میخانهات گشوده شد و
باز هم وقت سفرهداری شد
با همه ذلتی که دارم من
میهمان تو سفره دارم من
رمضان آمد و گدا آمد
برکت و رحمت و عطا آمد
رحمت واسعه فراوان شد
مغفرت از سوی خدا آمد
رمضان آمد و صدایم زد
دست رأفت به شانههایم زد
من همانم که غرق دنیایم
بی سروپای بی سروپایم
این هم از لطف توست آقاجان
خاطرم نیست معصیت هایم
خوبی اصلاً به من نمیآید
پر زدن در چمن نمیآید
( زهر هجری چشیدهام که مپرس)
از خودم هم بریدهام که مپرس
بعد یک عمر معصیت, حالا
با چه رویی رسیدهام که مپرس
به خدا خستهام ز اعمالم
از تو دورم نمود افعالم
حاصل معصیت, بریدن شد
زیر این بارها خمیدن شد
دل من آنچه خواست آن کردم
حاصلش یار را ندیدن شد
من همانم که با شما بودم
ولی افسوس بی حیا بودم
باب حاجات را نشانم داد
بینِ میخانهاش مکانم داد
منِ بی مایه را امان داد و
با سلاح بُکا زبانم داد
گرچه ناقابلم, زهیرم کرد
باحسین عاقبت بخیرم کرد
بی پر و بال, پر زدن سخت است
درِ این خانه در زدن سخت است
در مناجات روضه میخوانم
سنگها را به سر زدن سخت است
نظری کن به من که بی تابم
در پیِ کاروان اربابم
رضا باقریان