در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
در غمت داده ام از دست عنانم چه کنم
خنده ی آخر تو برده امانم چه کنم
یک طرف خنده ی لشگر طرفی اشک رباب
مانده ام من بروم یا که بمانم چه کنم
بینِ این دشت خدایا جگرم ریخت بهم
حرمله آمد و ناگه قمرم ریخت بهم..
سرعتی داشت خودش را برساند به علی
تیرِ بد ذات..گلوی پسرم ریخت بهم..
قرص ماهی از دل گهوار بیرون میزند..
شیرخواره مثل یک سردار بیرون میزند
یک علی زیر عبا و یک علی روی عبا
از دم خیمه علی هربار بیرون میزند
ای عصای پیری بابا ..شکستی عاقبت
قبله گاهِ همسرم لیلا شکستی عاقبت
باادب فرزندِ من برخیز بابا آمده…
مانده ام در بینِ این صحرا شکستی عاقبت
همه ی دشت جز سراب نبود
باوجود فرات آب نبود
به هوای حسین ساکت بود
خبری اصلا از رباب نبود
صوت قرآنِ ملیحی در حرم پیچیده بود
و زمان، بعد از علی این لحن را نشنیده بود
معجزه یعنی همین که سوره ی شمس و قمر
آیه آیه تین و زیتون را به لب ها چیده بود
زمین یک آهِ شعله ور درآورد
غم ِ تو اشکِ پیغمبر(ص) درآورد
تنت را تیرباران کرد و دیدم
دوباره نیزه ای دیگر درآود
به قدش دوخته او چشم ترش را خیلی
جلب کرده نگه او نظرش را خیلی
زد به میدان و کشیده است علی وار علی
به رخ لشگر کوفه هنرش را خیلی
گفتم “حسین”، صفحهی دل، پرستاره شد
راهِ نجات، دامنِ یک شیرخواره شد
گفتم که کیست، اکبرِ آیاتِ کردگار؟
فوراً به گاهوارهی اصغر، اشاره شد
بین سپاه شب زده ذکر سحر افتاد
کمکم رکاب از عشق خالی شد گوهر افتاد
مویی که زینب شانه میزد سخت خاکی شد
خیر الانام آل حیدر دست شر افتاد
برای مرگ پدر رفتنش جواز شده
کنون که کشتن پیغمبران مجاز شده
چقدر چشم به راه پدر نشسته علی
که زخم های تنش مثل دیده باز شده
چه ماتمی چه عزایی چه چشم خونباری
به زیر سنگ برایت کنم عزاداری
سپرده امکه همه سنگ ها به من بخورد
تو روی نیزه خودت را مگر نگه داری