شعر شهادت امام هفتم

یا موسی بن جعفر

احساس می کردم که درخاک خراسانم
در مِلک طِلق اهل بیتم توی ایرانم

روی لبم هم ذکر یا موسی بن جعفر بود
هم یا جواد العشق بود و هم رضا جانم

یا باب الحوائج

تو را بردند نامردان؛ از این زندان به آن زندان
شدی با خونِ دل مهمان؛ از این زندان به آن زندان

شنیدم در غل و زنجیر با توهین ِ پی در پی
تو را انداخت زندانبان از این زندان به آن زندان

غم آمده ست

غم آمده ست رفیقی رسیده پیش رفیقی
چه با مرام طبیبی عجب رفیق شفیقی

سیاه چال هم از او تو را دمی نگرفته
صعود کرده به پایین هلا چه طیِّ طریقی

داغ عزایش

چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست

زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هستکه موسی بن جعفرنیست

بابِ رحمت

باب الحوائجی و تو موسی بن جعفری
از نسلِ احمدی و ز اولادِ حیدری

با ذکرِ نامتان گرهم باز می‌شود
آری ز وصف و مدحِ من آقا فراتری

یا باب الحوائج

صاحبِ اسرارِ پنهانی شدم ای شیعیان
بینِ محبس.. در پریشانی شدم ای شیعیان

در غُل و زنجیر ها خیلی مدارا می کنم
در سیه چالی که زندانی شدم ای شیعیان

بابِ حاجات

ای امامی که بابِ حاجاتی
“ای که سر تا به پا کراماتی”
“تو که پاکی و مثلِ بارانی”
کی سزاوارِ این جنایاتی

داغ عزایش

چشمی که از داغ عزایش هر سحر تر نیست
لایق برای دیدنش فردای محشر نیست

زندان عقول ناقص مستان قدرت بود
زندان مکانی هست که موسی بن جعفر نیست

خاکم به سر

چند خطی دارم از زندان سخن خاکم به سر
چهارده سال است دوری از وطن خاکم به سر

باز نامردی یهودی،باز معصومی غریب
نیست کاری را بلد غیر از زدن خاکم به سر

باب الحوائج

مشکل گشای کارها باب الحوائج

ذکر توسّل های ما باب الحوائج

دارد هوای شیعه را باب الحوایج

پیوسته می گوییم «یا باب الحوائج»

حصار پشت حصار

حصار پشت حصار آفتاب در زنجیر

و صبر سجده کند در کجاوه ی تقدیر

و سقف ابری زندان چقدر کوتاه است

پسر فاطمه …

ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم

مجلس ذکر ِ مرا بد دهنی ریخت به هم

 

رویِ این ساقِ ترک خورده بلندم کردند

استخوانم پس ِ هر پا شدنی ریخت به هم

دکمه بازگشت به بالا