تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
خون قطره قطره از تب پیشانی ات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه
باز امشب منادی کوفه
از امامی غریب می خواند
گوشه خانه دختری تنها
دارد اَمن یجیب می خواند
پلک های نیمه بازش آیه های درد بود
آخرین ساعات عمر حیدر شبگرد بود
چادر خاکی زهرا بالش زیر سرش
عکس دربی سوخته در قاب چشمان ترش
دور شمع پیکرت, گردیده ام خاکسترت
ای به قربان تو و این رنگ زرد پیکرت
از نفس های بلندت میل رفتن می چکد
حق بده امشب بمیرم در کنار بسترت
بمان که روشنی دیده ترم باشی
شبیه آینه ای در برابرم باشی
هوای خیمه من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دلگرمی حرم باشی
گفتم بیا که با من دل خسته سر کنی
حقش نبود دختر خود خونجگر کنی
شرمنده ام , زطرز پذیرایی ام مکن
افطار خویش را ز چه رو مختصر کنی
از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم
بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم
یا اینکه در مصیبتت از دست می روم
یا اینکه با تمام توان گریه می کنم
یک نفربر گرد مولا با سپر چرخیده بود
بهتراست اینکه بگویم با پسر چرخیده بود
سرنوشت شیعه را جور دگر می زد رقم
در به سمت داخل کوچه اگر چرخیده بود
پرواز در دوبال کبوتر دو بخش شد
یک بخش داشت با لگدی در دو بخش شد
یک بخش داشت یاس که در خانه ی علی
تا پشت در نیامده پر…پر…دو بخش شد
شب بود و می رفتند مادررابشویند
با اشک ها جان پیمبر را بشویند
شب بود و گیسوی سپیدش راندیدند
با اینکه باید ابتدا سر را بشویند
خانه های قدیم را دیدی همچنان که درش بزرگتر است
گر که میخی به داخل در خورد این سر از آن سرش بزرگتر است
حال بنشین خودت حساب بکن لگد و تازیانه و اینکه
پشت در مادری است که قطعا درب از پیکرش بزرگتر است
درب این میخانه را با عشق اکبر میزنم
سرخوش از جام نگاهش حلقه بر در میزنم
از خم گیسوی او دل تا ابد پا بست شد
خنده ی نادیده اش را دید و یکسر مست شد