شعر شهادت اهل بیت

جانِ ما ناقابل است

مادر! ز آقا و مولای جهان رخصت بگیر
لطف کن از بهرِ این دو نوجوان رخصت بگیر

ما دو تا را پر بده در آسمانِ کربلا..
بهرِ پرواز از میانِ آشیان رخصت بگیر

امیری حسین و نعم الامیر

مادر! ز آقا و مولای جهان رخصت بگیر
لطف کن از بهرِ این دو نوجوان رخصت بگیر

ما دو تا را پر بده در آسمانِ کربلا..
بهرِ پرواز از میانِ آشیان رخصت بگیر

جانم زینب

همان سروی که تندیس وقار و استقامت شد
وجودش شاه تیغی با صلابت در علامت شد

علی مرتضی در باطن و زهراست در ظاهر
ظهور آیه ی نوراست و مروارید عصمت شد

ای عصای پیری بابا

ای عصای پیری بابا ..شکستی عاقبت
قبله گاهِ همسرم لیلا شکستی عاقبت

باادب فرزندِ من برخیز بابا آمده…
مانده ام در بینِ این صحرا شکستی عاقبت

تحتُ‌القُبّه‌

در مزارت نفسِ ثانیه‌ها می‌گیرد

باد، دَم می‌دهد و مرثیه پا می‌گیرد

زائرت پنجره‌فولاد ندارد به بغل

ولی از آجرِ دیوار، شفا می‌گیرد

موج ها

آن که بر چشمان ما پیراهنی گل فام داد

ذره تا خورشید گردد شبنمی انعام داد

اشک را از باده ی ساقی کوثر آفرید

در ضیافت خانه اش هر دیده ای را جام داد

با یا حسین

آمده ذی الحجه و افتاده ام یاد منا

من شدم عمری اسیر خاطرات کربلا

در لوای علم، کارم روضه خوانی بوده است

چند سالم بوده که قدم کمانی بوده است

امام پنجم

همینکه ذکر احادیث قال باقر شد

عجین دل همه با کردگار غافر شد

دلیلِ زینتِ دین پیمبرست باقر

عزیز حضرت زهرا و حیدرست باقر

راحتم کرد

زهر..آخر راحتم کرد از جفای کربلا..

شاهد عینی شدم در ماجرای کربلا..

پنجمین خورشیدِ تابانم که می سوزم ز غم

زندگی کردم همیشه همیشه پا به پای کربلا

یا ام المومنین

پیمبر دلخوش است از اینکه هستی در کنار او
زمستان هم که باشد باز هم هستی بهار او

زمانی که نبوت را همه انکار میکردند
عداوت های خودرا با نبی اظهار میکردند

چشم خود بستی

چشم خود بستی وچشم همه شد گریانت
دست شستی ز یتیمان و صف طفلانت
تا خدا هست چرا روی زمین می مانی
برو ای یوسف گمگشته سوی کنعانت

ذکر یا حیدر

کل عالم ذکر یا حیدر گرفت
راه و رسم عاشقی از سر گرفت
تا که ذکرش را به لب آورده ام
دل به سمت گنبد او پر گرفت

دکمه بازگشت به بالا