شعر شهادت اهل بیت

مدینه

می خواهم از مدینه خداحافظی کنم
از میخ و زخم سینه خداحافظی کنم

از مردم مدینه از این شهر خسته ام
از روزگار و مردمشان چشم بسته ام

بانگ غم

در سماوات بانگ غم دادند
بی کسی را دوباره سم دادند

چه غریبی که دور از وطن است
پاره قلب جمع پنج تن است

هیبت سلطانی ات

سائل شدن پیش شما خیلی می ارزد
در این حرم دست دعا خیلی می ارزد

از هیبت سلطانی ات لالم دوباره
این گریه های بیصدا خیلی می ارزد

عزیزِ تا سحر بیدار

بس کُن عزیزِ تا سحر بیدار بس کُن
کُشتی مرا از گریه‌ی بسیار بس کُن

ای چند شب بیدار مانده آب رفتی
ای چند شب گریانِ من اینبار بس کُن

یا جواد الائمه ادرکنی

به چشمت میهمان کردی تمامِ عمر، زمزم را
به خاکِ تشنه خواندی آیه‌ی بارانِ نم‌نم را

تویی آن کودکی که از سکوتش درس می‌ریزد
دهان وا کن که بشناسند از هر علم، اَعلَم را

مادر ام ابیها

فرشته پهن کرده زیر پایش باز بالش را
ندیده در نمازش جز خدای ذوالجلالش را

فقط او بود تنها یاور تنهایی احمد
پیمبر هم ندیده بعد از او دیگر مثالش را

یا ولی الله

نمک یا شیر ؟ امشب بر کدام اصرار خواهد کرد
چه شیری روزه اش را با نمک افطار خواهد کرد

نمی دانم چرا در پاسُــــخِ دلشــــوره هایِ شَهر
فقط ” فُزت و ربِّ الکعبه ” را تکرار خواهد کرد

علی مظلوم

من نامه‌ام را با تو و قلبم نوشتم
هرچند از این حرفایم کم نوشتم

دیشب برایت غصه خوردم گریه کردم
امشب برای زخم تو مرهم نوشتم

العفو

بردم تو را ز یاد و به یاد منی هنوز
شبها مرا به اسم، صدا می زنی هنوز

از دامن گناه در افتاده ام به چاه
اما چو ماه در شب من روشنی هنوز

علی حیدر علی صفدر

قلم مست است در پس‌ کوچه‌ی این شعر دفتر هم
شراب ناب می‌ریزد به کاغذ جای جوهر هم

مضامین بلندی ریخته در شعر کوتاهم
که دارد واژه‌واژه از لب من می‌رود سر هم

بخشنده ی غریب

بخشنده ی غریب شبانگاه کوچه ها
برخیز خانه پر شده از آه کوچه ها
خرما و نان کوفه زمین مانده یاعلی
ای ناشناس نیمه شب کوچه ها علی

یا امیرالمومنین

تنها دلت نبود که شوق شفا نداشت
حتی طبیب هم به شفایت رضا نداشت

حق میدهم که دیده بدوزی به راه مرگ
دنیای بعد فاطمه دیگر صفا نداشت

دکمه بازگشت به بالا