شعر شهادت حضرت زهرا س

سه ماهه پیر شدی

خدا مرا بکشد تو سه ماهه پیر شدی
چه آمده به سرت از زمانه سیر شدی
توان حرف زدن هم نمانده در بدنت
چه قدر فاطمه جانم تو گوشه گیر شدی

روضه مادر

هر چه داریم ازین روضه و منبر داریم
چشم امید بر این لطف مکرر داریم
عهد خود را نشکستیم و نشد رو بزنیم
تا ابد بر احدی , ما به تو باور داریم

درمان حیدر

بانو سه ماه حرف تو با چشم و با سر است
آهى بکش!که آه تو درمان حیدر است

چادر به سر نکن…همه ى باور على
زخمى خدا نکرده به زیر معجر است؟

صدّیقه

ای شب قدر! کسی قدر تو را فهمیده ست؟
تا به امروز کسی مرتبه ات را دیده ست؟

خلق از معرفت شان تو عاجز ماندند
بی جهت نیست خدا فاطمه ات نامیده ست

الجّار ثُمَّ الدّار

دل که میگوییم پس دلدار یعنی فاطمه
نُه فلک را نقطهء پرگار یعنی فاطمه

یار پیغمر شدن , رفتن شبی در غار نیست
ما که میگوییم یار غار یعنی فاطمه

دلخوشی

حیدرم, افتاده ام از پا بدون فاطمه
من شدم تنهاترین تنها, بدون فاطمه

زندگی باصفایی داشتم, چشمم زدند
زانویم می لرزد این شبها بدون فاطمه
 

مجلس ختم

در خانه مانده عطر خوش ربنای تو
امروز زنده ام به هوایِ دعای تو

همسایه ها به مجلس ختمت نیامدند
من بودم و همین دو سه تا بچه های تو

پشت و پناه

حرف از علی(ع) بود و تمام تکیه گاهت
رفتی سپر باشی! خدا پشت و پناهت

اما ورق برگشت و‌ آوردند هیزم
کم کم به غارت رفت حالِ روبراهت

بستر

خدا مرا بکشد تو سه ماهه پیر شدی
چه آمده به سرت از زمانه سیر شدی
توان حرف زدن هم نمانده در بدنت
چه قدر فاطمه جانم تو گوشه گیر شدی

مادر پیمبر

بنده ای که فراتر از بنده است
دختری که چو ماهِ تابنده است
همسری مثل او نبوده و نیست
مادری که پناه فرزند است

گنجایش

ماه, پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت

ظاهراً گردانده زهرا دسته ی دستاس را
باطناً دور فلک بی اذن او گردش نداشت

سه ماه

بمان عزیز دلم همسرم بمان زهرا
بمان ودیعه پیغمبرم بمان زهرا
بمان کبود شکسته پرم بمان زهرا
بدون تو چه مى آید سرم بمان زهرا

دکمه بازگشت به بالا