رسید فاطمیه مادر محرم ها
رسید فاطمیه چشمه سار ماتم ها
رسید فاطمیه شد تولد روضه
رسید مبدا تاریخ هجری غمها
شعر شهادت حضرت زهرا
شانه ی ضرب دیده اش نگذاشت
موی او را دوباره «شانه» کند
باید انگار جای بازوی خود
مادرش شانه را بهانه کند
غروب بی تو بودن را خودت بانو تصور کن
نگاه حسرت من را خودت بانو تصور کن
کنارم باش تا آخر، فلانی داشت می خندید
غرور تلخ دشمن را خودت بانو تصور کن
التفاتی جانب این جسم لاغرکن علی
عین من از گریه عین الله راتر کن علی
کار از مرهم گذشته فکر دفن و کفن باش
ناگزیر از رفتنم اصرار کمتر کن علی
حیدر به غیر تو که دلداری ندارد
غمدیده هست و یار وغمخواری ندارد
ای کشتی عمر علی پهلو گرفتی
بی روی تو ماه شب تاری ندارد
قرار بود که تنها قرار من باشی
میان شهر فقط تو نگار من باشی
ولی قرار نبود اینچنین زمین بخوری
و پشت در بروی جان نثار من باشی
بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد
دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد
از ظلم مردمان دیاری که داشتم
از دست رفت دار و نداری که داشتم
نه سال با تو بودم و یک عمر با نبی
یادش بخیر ایل و تباری که داشتم
دنیای بی زهرا شبیه یک سراب است
هستی بدون حضرتش نقشی بر آب است
اصلاً بدون فاطمه بودن، عذاب است
هرکس که بی زهرا شود، در اضطراب است
ای مبداء تاریخ حیدر فاطمه جان
ای بضعهء جان پیمبر فاطمه جان
عَجل وفاتی هِی نگو دارایی حیدر
قلبم زِ جا کنده شود مانند این دَر
درد من این روزها از درد پهلو بدتر است
دردهای مرتضی از درد بازو بدتر است
حال من خوب است وقتی خوب باشد حال او
حال من وقتی بگیرد سر به زانو بدتر است
وقتی که بغض گریه درون صدا شکست
انگار پایه های عرش، به دست خدا شکست
تقدیر دل، شکسته شدن بود از ازل
از ابتدا شکست که تا انتها شکست