شعر شهادت حضرت زهرا

وای مادرم

بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد

دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد

پهلوی گل

می خواست از دوش عزیزش بار بردارد
چندین قدم در یاری دلدار بردارد

با بار شیشه آمد و زهرا دلش می خواست
تا سنگ از راه عبور یار بردارد

سرفه نکن

اینهمه سرفه نکن..عمرم به آخر مى رسد
اینهمه ناله نزن..صبر دلم سر مى رسد

هر زمان پهلو به پهلو مى شوى تو فاطمه
فضه با حال خرابى دست بر سر مى رسد

بانوی خانه ی من

با این سکوت حال على را نگاه کن
جانم بگیر و حال مرا رو به راه کن

زهرا بلند شو که حسن نیمه جان شده
رحمى به حال بدِ این قرص ماه کن

نرو عزیز دلم

گفتم نرو عزیز دلم ماه خانه ام
حوریه ی ترک ترک آشیانه ام…

این شهر چشم دیدن این باغ را نداشت
زود از میان ساقه شکستی جوانه ام

غرورم شکست

مادرم خورد برزمین یک روز
پیشِ چشمانِ خسته ی مَردم
من غرورم شکست رویِ زمین
پدرم شرمگین و سردرگُم

خنده هایت فاطمه

حال تو مثل کبوترهای بی بال و پر است
خنده هایت فاطمه! آرام جان حیدر است

بون نان در خانه پیچیده ست، پس شکر خدا
حال تو از روزهای قبل قدری بهتر است

ردِّ شعله‌

اگرچه سایه‌ای از دخترت به جا مانده
رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده

رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت
نِشسته‌ام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده

آتش گرفت

سروی افتاد از نفس ، برگ و بری آتش گرفت
پیش چشم خانواده ، مادری آتش گرفت

در سقیفه زد جرقه آتش از بغض غدیر
در مدینه دخترِ پیغمبری آتش گرفت

زخمهای قلبِ علی

به داد تو نرسیدم اگر در آن بیداد
تو ضعف کردی و آتش به جانِ من افتاد

تمام درد تو را من به سینه حس کردم
همینکه پشت در افتادی حیدرت جان داد

کنار بستر تو

این ماه سوم است گرفتار بسترى
شکر خدا که ظاهراً امروز بهترى

چیزى نگفته ام به کسى مهربان من
دل تنگ نگاه توام مهر مادرى

شان زهرا

ای که ذاتت جدا ز مخلوق است
ای که مخلوق تو جدا از ذات

همه ی خلق آیتت، اما
فاطمه هست محکم الایات

دکمه بازگشت به بالا