پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است
سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است
پهلو گرفته است
از اشک چشم سوخته دارو گرفته است
سر با سر آمده
او پیش پاش از مژه جارو گرفته است
آخر می آید
بابا برای دیدنم با سر می آید
از گریه هایم
اشک زمین و آسمان ها در می آید
دنیا برای درک مقامش محقر است
او بارگاه جلوه آیات کوثر است
مریم ترین کنیز خدا در خرابه ها
گریان ذبح تشنه ی خود مثل هاجر است
من از غم هجران گله دارم،تو نداری
از شام کماکان گله دارم،تو نداری
موی سر من سوخته و شانه ندارم
از موی پریشان گله دارم،تو نداری
از سوی نیزه سرو خرامان خوش آمدی
ای گل به دامن گلِ ویران خوش آمدی
مرهم به زخم خار مغیلان خوش آمدی
مهمانِ ریگهای بیابان خوش آمدی
از بس که طی کردم پیاده… زخم شد پایم
خیلی شبیه پیر زن ها راه میآیم
در شرح حال مادرت زهرا قدی خم بود
حالا نگاهم کن بگو که شکل زهرایم
گره افتاده به کارم چه کنم نیمه ی شب
خسته و زار و نزارم چه کنم نیمه ی شب
خواب بودم که ز ناقه به زمین پرت شدم
رفته از درد، قرارم چه کنم نیمه ی شب
کم آورده به پای تاول پایم سفر حتی
نباید جان به تن می ماند تا ماه صفر حتی
منی که دائما بودم در آغوش پر از مهرت
ندارم از تو و احوال تو دیگر خبر حتی
دخترم خونه ی نو مبارکه
نمی گم حال دل خرابمو
عمه داره میره اما می دونه
تو گلستون میکنی خرابه رو
بعد از تو دشمن غارت اهل حرم کرد
قبل از همه حمله بگوش خواهرم کرد
اخنس نگاهی سوی چشمان ترم کرد
با پشت دستش تا که زد پلکم ورم کرد
تو میان طشت جاخوش کرده ای بابا – ولی
من برای دیدنت بالا و پایین می پرم
من تقلا کردن ام بی فایده ست پاشو ببین
حال دیگر گشته ام مانند زهرا مادرم
نانجیبی که مرا در این هیاهو میبرد
دختر گیسو سفیدت را به هر سو میبرد
دختری که بیشتر باشد شبیه فاطمه
ارث از مادربزرگش درد پهلو میبرد