شعر شهادت سه ساله کربلا

طفل سه ساله

آتش گرفتنِ جگرم را نگاه کن

زخم کنارچشم ترم را نگاه کن

از عمه اماگر که گلایه نمی کنی

ای سرشکسته, بال و پرم را نگاه کن

کنج خرابه

همین که کنج خرابه خدا خدا کردم

امام عاطفه را تا سحر صدا کردم

نه اینکه شکوه کنم از کبودیِ رویم

گلایه ازدو یهودیِ بی حیا کردم

می خورم قبطه

می خورم قبطه که جای سر تو ای بابا

به روی دامن من بوده و آن بالایی

هرچه آمد به سرم نذر سر سوخته ات

روی نی هم بروی باز مرا بابایی

از درد کوچه های

از درد کوچه های پر از غم نگو نگو

از قدّ عمه ام که شده خم نگو نگو

بابا به روی نیزه تو را تاب داده اند ….

از این عذاب ماه محرم نگو نگو

رقیه خاتون سلام الله

جان به لب آمد از این بخت سیاه

با دل ریش بسازی بد نیست

نفسی چشم به راهت را هم

محرم خویش بسازی بد نیست

دست به پهلو…

دست وپا میزنی و دست به پهلو دارد

مادرتو نگران چشم به این سو دارد

یادشانه زدن موی سرت افتادم

بی حیاشمر چرا پنجه به گیسو دارد

رقیه خاتون سلام الله

گیسو به دست بر سر راهت نشسته ام

مانند زخم های لب تو شکسته ام

بابا عجب شده است که از نی درآمدی

بر دیدن خرابه نشین با سر آمدی

اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رِیحانَهُ الحُسین (ع)

رفیق نیمه راه من رسیدی

تمام تکیه گاه من رسیدی

خوش اومدی خرابه ای باباجون

بین حالم خرابه ای باباجون

مرغ بسمل شده ای

مرغ بسمل شده ای بال و پرش می سوزد

کودکی زندگی اش در نظرش می سوزد

دختری که وسط خیمه ای گیر افتاده

اولین شعله که آید سپرش می سوزد

رقیه خاتون سلام الله

از لات های کوچه برم حرف می زنند

عمه … ز پاره ی جگرم حرف می زنند

سنگی به دست بچه و پیر و جوانشان

گویا که از سر پدرم حرف می زنند

شنیدم از زبان نیزه ها

شنیدم از زبان نیزه ها قصد سفر داری

بگو در این سفر اصلا مرا مد نظر داری

تو تنهایی و من تنهاترم از تو در این دنیا

خدا را شکر مثل من در اینجا یک نفر داری

آه کبود

بالت شکسته است و چه پرواز میکنی

این کاررا به نیت اعجاز میکنی

بابا که آمده به خرابه سخن بگو

داری چرابرای پدر ناز میکنی

دکمه بازگشت به بالا