شعر مذهبی

شاید

       شاید او آمده و بار دگر برگشته             

  وای بر حال من و تو که اگر بر گشته

          نصف یک روز در این شهر اقامت کرده       

سر شب آمده و وقت سحر برگشته

عقلیه العرب

نزدیک بود چادر خاکی به پا کند

شوری که باز در همه عالم صدا کند

چیزی نمانده بود ستون های قصر را

با خطبه های گرم خودش جا به جا کند

آقا سلام

آقـا سـلام, خستـه نبـاشـی بـیـا که من

 اینجـا در انتـظـار تو هستم چرا که من

 غرق گنـاه هستـم و محتـاج یـک نـگـاه

 امشب دعا بکن تـو بخـواه از خـدا که من

عبدالله بن حسن

در سر شطرح معما می کرد

با دل عمه مدارا می کرد

فکر آن بود که می شد ای کاش

رفع آزار ز آقا می کرد

سوارِ گمشده

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی

چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی, تو مهربان تر از اویی

که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

رود نیل

عیب از کجاست؟ غیبت او بی‌دلیل نیست

چون ذاتا آفتاب , به مردم بخیل نیست

ما فرع خاک پای تو هستیم , ای حبیب!

خاکی که سر به سجده نیارد , اصیل نیست

لحظه ی آخر

  تو لحظه های آخر وقتی دارم میمیرم 

ترسم اینه که مزد نوکریمو نگیرم

ترسم اینه دم مرگ چشم انتظار بشینم 

تنها باشم آقاجون روی تو رو نبینم

طلوع

کی قصد شروع می کنی آقاجان

درکعبه رکوع می کنی آقاجان

دنیاشب تاریک ستم ها شده است

این جمعه طلوع می کنی آقاجان

مریم حقیقت

 

نکندمنتظرمردن مایی آقا؟

غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد

از شما دور شدن زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد محلش ندهند

عبد آلوده شدن خار شدن هم دارد 

شوق پریدن

هم شوق پریدن به کبوتر دادی

هم هر چه که خواستم تو بهتر دادی

ما سطح نگاهمان فقط این دنیاست

اما تو کرم کردی و محشر دادی

سینا  نژاد سلامتی

غلام زهرا (س)

مجنون شدم که راهی صحرا کنی مرا

 گاهی غبار جاده‌ی لیلا کنی مرا

کوچک همیشه دور ز لطف بزرگ نیست

قطره شدم که راهی دریا کنی مرا

در کربلا…

به درد و غم مبتلا می روم

دریغا که از کربلا می روم

اگر چه جدا گشتم از کوی یار

دل و جان من مانده در این دیار

دکمه بازگشت به بالا