شعر مناجات

بی وفا بودم و حالا تو وفاداری کن

بی وفا بودم و حالا تو وفاداری کن

نفْسِ من برده به تبعید مرا کاری کن

نیمه شب رفته و بارم سرِ دوشم مانده

خم شده پشتم از این بار, خریداری کن

من را سحر برای خودت انتخاب کن

من را سحر برای خودت انتخاب کن

با توبه آمدم روی من هم حساب کن

طومار جرم من نکند رو کنی به حشر

ستار باش و پرده بپوشان, حجاب کن

حتى اگر نبخشد, این چشم تر می ارزد

حتى اگر نبخشد, این چشم تر می ارزد

این دور هم نشینى وقت سحر می ارزد

جاى گدا نشستن در خانه ى کرم نیست

هروقت می نشیند در پشت در می ارزد

دل آواره

باز این دل آواره ی شیدا و حسن

یک نوکر بیچاره ی رسوا و حسن

شکی نبود که همزمان خلق شدند

هر سه لغت کریم و آقا و حسن

قربان چشم یار

قربان چشم یار که مانده به راه من

از دور هم به سوی تو باشد نگاه من

من از قرارگاه شب قدر آمدم

یعنی غروب مُزدلفه شد پناه من

بیچاره تر

کیست از این بی نوا بیچاره تر

کیست در کویت ز من آواره تر

کیست در آوارگی صاحب مکان

هر کجا باشم کنار لا مکان

کرم زینب سلام الله علیها

هر که به هر جا رسد از کرم زینب است

بوی خوش کربلا از حرم زینب است

طیّ زمان ها نرفت یک اثر از پرچمش

ملک سلیمان که نیست , این علم زینب است

شده آمـــــاج ِبلا

شده آمـــــاج ِبلا, گر حَرَمت یا زینب

کم نگردد ز جلال و حشمت یا زینب

گــــر نـدارد سلفی ها و هوادارانش

ترسی از آهِ دلِ پُر زِغمت یــــــازینب

حضرت زینب سلام الله

زینبی هستم خدائی می کنم

من ز عدوانش جدائی می کنم

او خودش گفته که با یک گوشه چشم

مشهدی را کربلائی می کنم

یا زینب کبری (س) مددی

هر کس طواف کعبه ی دلدار می کند

حتما نظر به چهره ی یک یار می کند

هر چند گل نیاز ندارد به لطف خار

اما گهی نگه به تن خار می کند

بی مُهر عشق

بی مُهر عشق,”نام”به دردی نمی خورد

بی نوکری مقام به دردی نمیخورد

از برکت مِی است جنون,چون شراب نیست

لب دوختن به جام, به دردینمی خورد

غرق معاصی هستم و دیدن ندارم

جز آه حرفی در خور گفتن ندارم

جز آه حرفی هست اما من ندارم

چون طفل بازیگوش, عصیانگر, گرسنه

راهی به خانه غیر برگشتن ندارم

دکمه بازگشت به بالا