شعر هیئت

یوسف کنعان

مانند ابر پیش یتیمان گریسته
مردی که پای غصه ی جانان گریسته

هر لحظه زندگی خودش را حسین دید
با این حساب از دل و از جان گریسته

شامِ مصیبت

اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است
چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است

ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود
هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است

برگ خزانم

بی بهار تو اگر زنده بمانم چکنم
بی تو بی تاب تر از برگ خزانم چکنم

قاتلت نیزه نشد,داغ علی کشت تو را
حال داغ تو شده قاتل جانم چکنم

شکسته زانویم‌

روا بود که گلایه ز روزگار کنم
چقدر بر جگرم درد و غصه بار کنم

به وحش‌ و‌ طیر سپردم مراقبت باشند
کسی نماند کنار تنت! چکار کنم

تن بی دستت

چشم تو دیدم و چشم تر من ریخت به هم
حال با وضع سر تو,سر من ریخت به هم

نه علمدارِسپاهم,که سپاهم بودی
تا تو پاشیده شدی,لشکر من ریخت به هم

سرو گلزار

تا که عقابت با سوارِ خویش, پر زد
طوفانِ پاییزی به باغ من ضرر زد

آه ای امید خیمه‌ها !؛ وقتی که رفتی
افتاد, از پا زینب و دستی به سر زد

غرق خون

در کنار نعش تو چشمم سیاهی می رود
از شب عمرم چراغ صبحگاهی می رود

این چنین که پیش چشمانم علی جان می کنی
جان من از پیکرم خواهی نخواهی می رود

حسینیه

وقتش شده که جامه ی دل را رفو کنم
فکری برای این دل بی آبرو کنم

قبل از قدم گذاشتنم در حسینیه
باید به اشک دیده دوباره وضو کنم

ابن الکریم

السلام ای قاسم داماد یا ابن الکریم
مرد میدان , شاخه شمشاد یا ابن الکریم
همچو عباس و علی اکبر , حسین و مجتبی
پهلوان بودی تو مادر زاد یا ابن الکریم

أغثنی یا ابافاضل

رسیده موج موهایت به دست خسته ی ساحل
به دنبال تو می گشتم تمام این چهل منزل

به تو حق می دهم با سر به سوی دخترت آیی
که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل

رقیه جان

همه جا از غبار آکندست
همه جا بوى خاک پیچیده
همه جا از سکوت شد لب ریز
دخترى روى خاک خوابیده

تَپِشِ قلب داغدار

ذکر لب های بیقرار, حسین
تَپِشِ قلب داغدار: حسین

روی دیوار خانه مانده هنوز
عکس صحنت به یادگار, حسین

دکمه بازگشت به بالا