امیرُالحق, امیرُالعشق, امیرُالمومنینی تو
خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو, نه اینی تو
تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتش
علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی اینچنینی تو
امیرُالحق, امیرُالعشق, امیرُالمومنینی تو
خدایی یا بشر؟ حیدر! نه آنی تو, نه اینی تو
تو را خواندند بیهمتا و رقصیدند در آتش
علی! تقصیر اینان چیست؟ وقتی اینچنینی تو
خمار جام غدیرم شراب می خواهم
طهوری از نفس بوتراب می خواهم
جوانه ای شده ام, آفتاب می خواهم
سلام می دهم آقا جواب می خواهم
از آسمان که آمده بودی, لبخند میزدی به «رضا»یت
اشکی نشست گوشهی چشمش, تا «فاطمه» زدند صدایت
رنج سفر برای تو آسان, شب از قبیلهی تو هراسان
شد قبلهی دل تو خراسان, ای عطر دوست, قبلهنمایت!
مادرم فاطمـه مظلوم ترین در دنیـاست
بخـدا واژه مـادر همه جا بی همتـاست
بس که او ازهمه چیزو همه کس دلبـرده
زین سبب گفت نبی, فاطمه قلب طاهاست
تا که هیزم ها بدست عده ای شر گر گرفت
کم کم آتش شد مهیا بعد آن در گر گرفت
پشت در بود و به پهلو تکیه بر آن داده بود
آتش در شعله زد یکباره معجر گر گرفت
داد و بیداد از زمان ,آیا جوابم کرده است؟
آتش هجرش خداوندا کبابم کرده است
خویش را دیدم در این پرده , نه مخلوقیتم
ابر من , من را چه دور از آفتابم کرده است
قرار بود که مثل حسن پسر باشی
عصای دست من و پیری پدر باشی
تو دیدی و حسنم دید رنج مادر را
خدا کند ز برادر صبورتر باشی
چندتایی زدند با پا در
تا که افتاد روی زهرا, در
گیرم از دست سنگ ها نشکست !!
چه کند بار شیشه اش با , در
جبریل شدم بال و پرم را بدهم
خرجیِ مسیر سفرم را بدهم
با پایِ پیاده ام به راه افتادم
تا حق دلِ در به درم را بدهم
جبریل شدم بال و پرم را بدهم
خرجیِ مسیر سفرم را بدهم
با پایِ پیاده ام به راه افتادم
تا حق دلِ در به درم را بدهم
بوی فراقمی دهد این گریه های من
ماتمگرفته شال سیاه عزای من
شرمنده ام که ازغم زینب نمرده ام
آقاببخش,درگذرازاین خطای من
من با لباس مشکی تان خو گرفته ام
از طینت پلید خودم رو گرفته ام
با قایق شکسته ی اشک دو دیده ام
برساحل عزای تو پهلو گرفته ام