با قدی مثل کوه از سر زین
قمر از عرش خورد روی زمین
تیر در چشم و دست هم که نبود
چه کشید، آه ،آن غریب ترین
با قدی مثل کوه از سر زین
قمر از عرش خورد روی زمین
تیر در چشم و دست هم که نبود
چه کشید، آه ،آن غریب ترین
حرم غرق تماشا بود آن ساعت که جان دادی
نگاهم مثل دریا بود آن ساعت که جان دادی
پریشان می شوم وقتی پریشان می شود زلفت
نگاهت گرم و گیرا بود آن ساعت که جان دادی
ساقی اهل حرم بی کس و تنها شده بود
وسط هلهله ها علقمه غوغا شده بود
لشکر کوفه بهم ریخت عجب منظره ای
نیزه ی شمر و سنان تشنه سقا شده بود
جان ِ جانان جهان شد سیر از جان ، آه آه
هم چنان جسم پسر ، بابا پریشان ، آه آه
آنچه می ترسید یعقوب آخر آمد بر سرش
یوسفش شد طعمه ی گرگ بیابان ، آه آه
باید از هر سر این دشت علی بردارم
هر کجا می روم آخر علی اکبر دارم
چند باری وسط راه زمین گیر شدم
چون که باید ز تو هر نقطه کمی بردارم
ای که صدها غزل از هر نظرت می ریزد
می روی پای تو اشک پدرت می ریزد
می روی و دل بابا به تپش افتاده
پاره های دل من پشت سرت می ریزد
تکیه کوچک محله ما
رونق فوق العاده ای دارد
تکه ای از بهشت رنگین است
گر چه تصویر ساده ای دارد
حرمله خندید و جانان مرا از من گرفت
این بیابان بلا جان مرا از من گرفت
با سه شعبه شعله بر جان رباب افتاده بود
حال و روز خیمه سامان مرا از من گرفت
شِش حجاب از دل برون کُن تا ببینی آفتاب
نور هو را جلوه گر بین ، در وصالش کن شتاب
ای غریق موجِ دنیا از چه رو درمانده ای ؟!؟
دست حاجت حلقه کن ، بر دامن طفل رباب
نای بستنِ چشاتو نداری
با چشای باز داری خواب میبینی
من دارم توو گریههام غرق میشم
تو میخندی اشکامو آب میبینی
دیدی چه آمد بر سر مادر؟ ندیدی
رفتی به نی حال مرا بهتر ، ندیدی
از اشک من قنداقه ات شد تر ، ندیدی؟
موی سفیدم را علی اصغر ندیدی ؟
هرقدر میکشیم مصیبات بیشتر
مشتاق میشویم به میقات بیشتر
این تیرها درآمدنش هم مصیبت است
تو ذبح میشوی به مکافات بیشتر