سر در عرش ریسه بندان شد
نوری از ذات حق نمایان شد
لب آل رسول خندان شد
وقت شادی اهل ایمان شد
سر در عرش ریسه بندان شد
نوری از ذات حق نمایان شد
لب آل رسول خندان شد
وقت شادی اهل ایمان شد
اسدالله دیگر است این زن
به خداوند حیدر است این زن
رجز مرد خیبر است این زن
ذات الله اکبر است این زن
مینویسم که والضُحیٰ زینب
عصمت اللهِ کبریا زینب
جمعِ اَسماء و اِسمها زینب
ربنا بعدِ ربنا زینب
خورشیدِ عرش و أرض و سما آفریده شد
عشقِ خدا و شیرِخدا آفریده شد
اسطورهٔ نجابت و دردانهٔ وقار
محبوبهٔ تمام-نما آفریده شد
از آن روزی که این زیبنده زینب نام می گیرد
فقط از چشم هایِ یک نفر الهام می گیرد
محمّد نه علی نه فاطمه نه مجتبی هم نه
فقط پروانه در آغوشِ گُل آرام می گیرد
بنویسید خداوند و پس از آن زینب
بنویسید علی در دلِ میدان : زینب
بنویسید که زهراست در ایمان زینب
بنویسید حسن بعد حسن جان زینب
دلبری تکسوار میبینم
در زمستان؛ بهار میبینم
زلف یار است؛ این که رویا نیست ؟!
یا که نه؛ باز, تار میبینم !
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفتهام از یک عصاره بنویسم
دلم به غیر شما با کسی موافق نیست
گلی به عطر خوش پیچک و شقایق نیست
به دست آتش دوزخ همیشه در بند است
به نام نامی تو هرکسی که عاشق نیست
معادلات نگاه مرا به همزده ای
از آنزمان که دراین کوچه ها قدم زده ای!
کشیده ایم به سلمان و سینه چاک توایم
چه پرچمی به دل امت عجم زده ای!
سحر مکه صفای دگری پیدا کرد
ناله سوخته دلها, اثری پیدا کرد
کعبه میخواست که دل را ز بتان پاک کند
دید فرزند خلیل و جگری پیدا کرد
ای «سُرّ مَن رَأیٰ»ی غم ما فقیرها
ای رویش امید, میان کویرها
ای خالق زیارت کلّ ذواتِ نور
ای جامعه سُرای تبارِ کبیرها