باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
باز کن در که گدای سحرت برگشته
عبد عصیان زده و در به درت برگشته
بنده ی بی خرد و خیره سرت برگشته
سفره را چیدی و دیدم نظرت برگشته
پیش تو از هرحرکتم شرمنده ام
از خُلق و خوی و خصلتم شرمنده ام
تو باز راهم دادی و بدتر شدم
از اینکه دادی فرصتم شرمنده ام
بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
فعل و قولم همه بی مورد و مردود بود
جای آنست بر افعال خودم گریه کنم
گــرفــتـــه ایـــم بــهــانــه بــرای مـاه مبـارک
بــرای لـــذت و حــــال و هــــوای مـاه مبـارک
بــرای لـحظـه بـه لـحظـه ثواب روز و شـب آن
بــرای نـغـمــه ی هـــر ربــنــــای مـاه مبـارک
آمدم تا که از این وضع نجاتم بدهی
از عذابت برَهانی و براتم بدهی
تو غَنی هستی و من از همه محتاج ترم
مستحق نیستم آیا که زکاتم بدهی؟
شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم
قدری شبیه مادر سادات می شویم
از نور فاطمه به سحر فیض می بریم
تا معتکف به کنج خرابات می شویم
ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش
ما شمع تو گردیم وتو پروانه ما باش
تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار
پیمان بشکن طالب پیمانه ما باش
یا رب خودت مواظب شاه غریب باش
او را ولی و ناصر و کهف و حبیب باش
ما زخم می زنیم به او با گناهمان
یا رب خودت به زخم دل او طبیب باش
الهی بنده ای گم کرده راهم
بده راهم که سر تا پا گناهم
الهی بی پناهان را پناهی
پناهم ده پناهم ده پناهم
ماه رحمت شده پیدا لکَ لبّیک خدا
«استجابت» شده معنا لکَ لبّیک خدا
ماه ها در پی ماه رمضانت بودیم
شد روا حاجت ماها لکَ لبّیک خدا
ما که لبریز غم و غصه و آهیم هنوز
رمضان آمده و غرق گناهیم هنوز
رانده از عالم و آدم شده ایم آقا جان
بی کس و خسته و بی پشت و پناهیم هنوز
باز هم سفره ات شده و پهن و
سرسفره گدای تو آمد
به سرایت کریم بنده نواز
بنده ی پر خطای تو آمد