دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمی شد
جانعلی مرتض در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمی شد
دستم به دامان کسی که بین کوچه
دستش جدا از دامن مولا نمی شد
جانعلی مرتض در مشت او بود
او را زدند و باز مشتش وا نمی شد
نام علی را هر نفس تکرار می کرد
افلاک را از نور خود سرشار می کرد
بر عهده رزق عالم لاهوت را داشت
روح الامین در منزل او کار می کرد
کعبه به چشمش میکشد خاک درش را
باران تلاوت مینماید کوثرش را
روزی رسان خلوت قدیسه ها اوست
وقتی به لب دارند نام اطهرش را
نام علی را هر نفس تکرار می کرد
افلاک را از نور خود سرشار می کرد
بر عهده رزق عالم لاهوت را داشت
روح الامین در منزل او کار می کرد
نام تو را آیینه حَورا میگذارد
یعنی که گل بر صورتت جا میگذارد
ثابت شده حتی نسیم صبحگاهی
تاثیر بر گلبرگ طوبی میگذارد
دلی که خانه ی غیر تو شد حرم نشود
اگر دخیل علم نیست محترم نشود
چه سود در نفس آن کسی که یک لحظه
به عهد عابس و جون تو هم قسم نشود
عطش نشانه گرفته است آبروی تو را
که بر زمین بزند شوکت سبوی تو را
جلالت تو زمین خورد و کودکان هر شب
به روی خاک کشیدند ماه روی تو را
جان به پیکر داشت وقتی مشک ها جان داشتند
کاش می شد ابرها آن روز باران داشتند
کاش می شد قطره ی آبی به خیمه می رسید
آب ها هم کاش که حرّ پشیمان داشتند
باید که شرح داد خرابات طور را
پای تو ریخت زمزم اشک طهور را
باید که شست زلف تو را با گلاب ناب
چون راهبی که درک نموده حضور را
ای آنکه نامت موجب شیدایی جبریل شد
شبنم زداغت رفته رفته جان گرفت و نیل شد
اندازه ی عرش خدا،رفعت گرفت این خانه ها
روی زمین وقتی برایت روضه ای تشکیل شد
فهمید عالم رحمت سرشار را؟ نه
راز دل گنجینه الاسرار را؟ نه
او نیمه ی شب درد را از یاد برده
اما دم “الجار ثم الدار” را نه
لبخند نور جان بدمد در تن بهشت
نور تو جلوه ای کند از روزن بهشت
قیمت گرفت روضه رضوانه، چون نشست
گرد و غباره راه تو بر دامن بهشت