محمد حسن بیاتلو

آقای من

برای سوگ تو باید زبان دیگر داشت
نگاه روشنی از آسمان فراتر داشت

شهادت تو حماسه‌است با شکوه و عیان
حماسه‌ای که هزاران پیام در بر داشت

جانم حسین

تا بگیرد زندگانی ام صفا گفتم حسین
با همه بی بند و باری بارها گفتم حسین

دست‌هایم را گرفتی هرکجا خوردم زمین
تا نهادم دست خود را روی پا گفتم حسین

جانم علی

گفتیم هر زمان همه جا مرتضی علی
ذاکر شدیم ذکر تو را مرتضی علی

از مدح تو همیشه قلم شرم می‌کند
ای قدّ شعر پیش تو تا مرتضی علی

یا امیرالمومنین

قلم لال است اما می‌نویسم داستانش را
من و مدح علی؟!حتی نمیبردم گمانش را

گروهی‌ باعلی‌ مشغول و جمعی باعلی عاشق
مسلمان جای‌خود دارد چه سازم هندوانش‌ را

مولای من

به چشم روشنی شام تار منتظرم
به صبح -آن قسم آشکار- منتظرم

بیا که عید بیاید به خانه‌ی دل ما
حضور سبز تو را ای بهار منتظرم

بانوی من

ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری

نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری

زهرای من

ای که خیال رفتن ازاین خانه داری
بعد تو زینب می نماید خانه داری

نه سال با تو زندگی چیز کمی نیست
بعد تو من می مانم و دل بی قراری

یا زهرا(س)

مجال دیدن خورشید؛شب میسر نیست
چنان که رویت تو تا ابد مقدر نیست

چگونه از تو بگویم؟ همیشه می مانم
که‌شعر پیش تو جز واژه‌های ابتر نیست

آقای من

آقا نگاهم مانده بر در تا بیایی
از جاده های روشن فردا بیایی

دوری تو بغضی نشانده در گلویم
ای کاش میشد یا بمیرم یا بیایی

یا ولی الله

جز سفره‌ی کرامت مولی الموالی‌ام
حاجت نبرده پیش کسی دستِ‌خالی‌ام

از تو به غیر مهر و محبت ندیده‌ام
با اینکه دیده‌ای چه قدر لاابالی‌ام

یافاطمه

اصل و فرع آفرینش درخور ذاتش نبود
هیچکس شایسته‌ی درک مقاماتش نبود

ذکر یا‌فاطر همان آیینه‌ی یافاطمه است
جوهر فهم بشر یارای اثباتش نبود

فخر خدا

می آید استجابت اگر پیشواز تو
فخر خداست محفل راز و نیاز تو

محراب خانه نور علی نور می‌شود
از جانماز و وصله ی چادر نماز تو

دکمه بازگشت به بالا