مناجات با خدا

راه ندی حق داری

گرچه من پشت درم, راه ندی حق داری

گرچه من دربدرم, راه ندی حق داری

بسکه من این در و آن در زده ام حالا که

خورده اینجا گذرم, راه ندی حق داری

در ِ بهشت

هیچ کسی بار بَدم رو نخریده آخدا

تو فقط مشتریشی , اونم ندیده آخدا

می دونم دلت نمیاد دوباره ضرر بدم

یه جا , با هم می خری؛ کال و رسیده آخدا

وای بر من

ای وای بر من تا گرفتاری ندارم

با تو که خلقم کرده‌ای کاری ندارم

هر بار که می‌آیم اینجا هم برایت

چیزی به غیر از حرف تکراری ندارم

وقتِ پذیرایی

وقتِ پذیرایی ات غذا نشود کم

لطفِ تو با حیف و میل ما نشود کم

هر که نشد سائل تو باخت وگرنه

دور ِکرم خانه از گدا نشود کم

صدای ناله

باور نمی کنم که مرا هم خریده ای

آخر مگر ز عبد فراری چه دیده ای

لایق نبوده ام بنشینم کنار تو

با لطف خود مرا به حضورت کشیده ای

خسته و روسیاه آمده ام

مانده در درد و رنج… درمانده

با دلی پرگناه آمده ام

این منم ؛ بنده ای خطاکارم

خسته و روسیاه آمده ام

یا ایّها الکریم

 یا ایّها الکریم ببین بی بضاعتم

مهمان نامناسب ماه ضیافتم

دیدم که بار رحمت عام است آمدم

هرگز به روی من نزدی بی لیاقتم

شب احیا

 

در این شب احیا فقط وردم همین است

ذکر امیرالمومنین حصن حصین است

دیگر نمی آید ز کوفه آن اذانش

امشب عزای مرتضی مولای دین است

حبس شدم

دوباره سفره ی اشک است و فیض ماه خودم

دوباره نیمه شبی و بساط آه خودم

رسیدم اول کاری که معترف بشوم

نشان به کس ندهم نامه ی سیاه خودم

برگه ی عفو

شب ها که گرم اشک و مناجات می شویم

قدری شبیه مادر سادات می شویم

از نور فاطمه به سحر فیض می بریم

تا معتکف به کنج خرابات می شویم

یا مجیر

ای آشنای عبد گنهکار یا مجیر

مشکل گشای هرچه گرفتار یا مجیر

از من تمام عمر گنه دیدی و گنه

شرمنده ام از این همه تکرار یا مجیر

طیب الله

 

در ضیافت کده ات باز مرا جا دادی

سفره انداختی و اذن «بفرما» دادی

 

دیده وا کردم و دیدم که در آغوش توام

مثل یک مادر دلسوز به من جا دادی

 

دکمه بازگشت به بالا