وحید محمدی

بابا حسین

دیدی چٍقدَر زدند من را؟
در کلّ سفر زدند من را

هر وقت شکست چوبٍ نیزه
با تیر و سپر زدند من را

شکر خدا

شکر خدا دیدم دوباره پرچمت را
شکر خدا دیدم سیاهی غمت را
دیدم دوباره روضه های ماتمت را
دیدم دوباره نوحه و شور و دمت را

ذرّه ذرّه آبم کن

از غمت ذرّه ذرّه آبم کن
نیستم گل ولی گلابم کن

جز نگاه تو را نمی خواهم
گل زهرا تو انتخابم کن

نور افلاک

سرّ لولاک یا علی مولا
نور افلاک یا علی مولا
و سلامٌ علیٰ اباالایتام
پدر خاک یا علی مولا

یا رب

بیدارم و اما دل بیدار ندارم
در توشه به جز این دل بیمار ندارم

گفتی که بیا توبه کن و بنده ی من باش
صد حیف که من گوش بدهکار ندارم

یا الله

با غلام رو سیاه، ای یار خوبی می کنی
با نمک نشناس ها هر بار خوبی می کنی
با بدی و بی وفایی ها تو می سازی فقط
این بدی را می کنی انکار، خوبی می کنی

آقای من

چقدر منتظر و بی قرارمانی تو
شبیه ابر بهاری ز مهربانی تو

حضور گرم تو احساس می شود دائم
همیشه و همه جا در کنارمانی تو

شکسته بال و پرم

شکسته بال و پرم، وا نمی شود بالم
از این خراب تر آقا نمی شود حالم

هنوز هم که هنوز است در مسیر جنون
به پختگی نرسیدم، چو میوه ای کالم

یوسف زهرا(س)

گرچه هستم پست و بی مقدار تحویلم بگیر
خواهشی دارم بیا این بار تحویلم بگیر

اهل دنیا که مرا بد جور دور انداختند
من زمین خوردم، خودت ای یار تحویلم بگیر

سالار زینب

از راه آمد خواهرت ای سر بریده
اما بدون دخترت ای سر بریده

دارد رباب از راه می آید برادر
اما بدون اصغرت ای سر بریده

آه می کشم

هر دم ز آه حسرت تو آه می کشم
با مقتل شهادت تو آه می کشم

در آرزوی یک سحر کربلای تو
در حسرت زیارت تو آه می کشم

تن ها به روی خاک

تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده
چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده

جسم جوانان بنی هاشم به خاک است
لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده

دکمه بازگشت به بالا